1271- جمعه، مهمونی، ویکند
خب دیروز که جمعه باشه ظهر میتینگ داشتم. صب پاشدم و هلک و تلک تا بیام دانشگاه و سر راه یه چیزی بخرم که بخورم شد 11
نمیدونم چرا اینقدر صب زمان پرت زیاد دارم همش هی وقتم تلف میشه. حتی صبونه هم نخورم. واقعا باید سرعتم رو صبحا ببرم بالا
البته فقط کافی درست کردم ریحتم تو ماگ آوردم. همینم که 5 دقیقه طول نمیکشه
خلاصه یکم با جوجه شماره یک تو راه حرف زدم
بعدش یه کوچول با بابا حرف زدم
بعدشم نشستم بقیه کامنتای استاد رو خوندم
1:30 میتینگ داشتیم و گفت تا آخر هفته سابمیت کنیم مقاله رو گفتم نه عامو وقت نمیشه که
خلاصه تا آخر ویکند یا اوایل هفته بعدی ازش وقت گرفتم
بعدش بهم گفت خب بحث آکادمیک تموم؟ گفتم یس. گفت پس یه چیزی بگم بهت. یه تب باز کرد دیدم HR، ضربان قلبم رفت رو 1000
فک کردم شغل آن کمپسمو فهمیده میخواد دعوام کنه یا بگه چرا بهم نگفتی. دیگه هی دعا کردم و هی استرس کشیدم که گفت نه این نیست و یه تب جدید باز کرد و داستان این بود که یه پوزیشن جدید بود برای لبمون که میخواس ببینه علاقمندم یا نه که منو معرفی کنه براش
و خب من قطعا علاقمندم. گفت که paid هست
وای الان یادم افتاد که تو پست قبلی گفتم جاب میخوام و روحمم از این خبر نداشت! خدایا شکرت واقعا چقدر بامزه!
البته خبر بد هم این که برای یه جاب ول پید هم درخواست داده بودم که باز دوباره برای بار هزارم ریمایندر زدم و قبول نکرد هنوز. گفت هنوز بودجه ندارم و این حرفا
حالا امیدوارم هرچی که صلاحه!
اومدم خونه بعد میتینگ و سریع ناهار خوردم و یه دستی به خونه کشیدم که شب اف و میم بیان خونم. برای شام هم همبرگر گذاشتم بیرون
رفتم سر کار. خوب بود. فقط تا ساعت 10 ولم نکرد :| بیشتر از همیشه نگهم داشت! دیگه 10 برگشتم و میز چیدم. پفیلا درست کردم. مزه گذاشتم تو ظرف! میوه و کاهو شستم و چای حاضر کردم
بچه ها اومدن و سه تا برگر خوشمزه پختم که مزه اش عالی شده بود!
دیگه تا ساعت 2 نشستن و من داشتم له میشدم
بهشونم نگفتم که صب باید ساعت 8 دانشگاه باشم :| تا خوابیدم شد 3 و در واقع 4 ساعت بیشتر نخوابیدم
الانم اومدم سر کار آن کمپسم هستم تا ظهر. برم آفیس ناهار بخورم، کتونیمو بردارم و برم جیم. بعدشم برم خونه ظرفا رو بشورم و دوش بگیرم. از خستگی له و لورده ام
قیافم عین .... امروز، موهام چربه و آرایشم یه ریمله که یکم چشای خمارم باز بشه از خستگی. بعد پسره اومده بهم میگه یو لوک بیوتیفول تودی :)))) گفتم داداش یا تو نمیدونی بیوتیفول چیه یا بیوتیفول ندیدی تا حالا :))) که البته دومیش بعیده خدایی اینقدر بیوتیفول اینجا زیاده
تازه اولشم با ذوق و شوق میگه امروز فقط من و تو هستیم؟ گفتم نه داداش یکی دیگم هستش باهاموون دونت ذوق
دیگه فعلا همین
حوصله زنگ زدن به بابا اینا رو ندارم
مامان که اصلا حرف زدن باهاش فایده نداره. مخصوصا شبا. که گیج و منگه از قرص
بابا هم که دیگه هر روز حرفی ندارم
البته به خاطر پی ام اس هم میتونه باشه
ولی میتونه هم نباشه
ولش گن نگم دیگه :|
- ۲۳/۰۱/۱۴
بیوتیفول جان سلام
مستجاب الدعوه هستیا.پست قبل جاب رو میگم
فقط خواهشا به من بگو وقتی له هستی چطوری جیم میری