آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1316 لحظات پایانی 1401

| دوشنبه, ۲۰ مارس ۲۰۲۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

دوشنبه، 20 مارچ، 10:33 صبح

 

دیروز نشستم که یه پستی از آنچه که گذشت بنویسم. اما اینقدر درگیر آشپزی شدم که نشد.

آخرین لحظه های سال 1402عه. امروز همخونم کلاس داره و سال تحویل عملا خونه تنها بودم. تصمیم گرفتم برم دانشگاه تا با اندک دوستانی که دارم جشن بگیرم. در واقع با تک دوستی که از اکیپ پارسالمون باقی مونده :)))

قرار بود دوتایی جشن بگیریم اما چون تو آفیسشون ایرانی زیاده و هفت سین میندازن نم قرار شد دیگه برم اونجا. صب دوش گرفتم و الانم منتظرم موهام خشک شه. کمی به خودم برسم و بعد برم.

روز جمعه که روز میتینگ بود صب رفتم دانشگاه و نشستم کمی ریپورت صحیح کردم. بعدشم کمی دست به سر و روی کامنت داورا کشیدم. میتینگ هم خوب بود. گفتم که تا ویکند تموم میکنم کار مقاله رو ولی هنوز هیچ کاری نکردم. امروز میشینم انجام میدم بخدااااا

بعدش سریع رفتم خونه و به خودم رسیدم رفتم سر کار. اونجا گفت که امشب شب سنت پاتریکه و مشتری زیاد نداریم. میخوای بری خونه؟ گفتم از خدامه. بهم یه باقلوا داد و با خودم آوردم. اومدم خونه لباس عوض کردم و با همون آرایش و استایل برگشتم آفیس. تا 8 اینا کمی کار کردم و بعدش با اف رفتیم جیم. برگشتنی هم رفتم رستوران محبوبمون و غذای فوق خوشمزمون رو خوردیم.

روز شنبه از ظهر رفتم دانشگاه نشستم تا هشت شب تموم کردم گریدینگمو. خیلی خسته شدم ولی میموندم خونه بعید بود انجام بشه. عصرش با اف برگشتیم خونه. فک کنم رفتیم گروسری و این چیزا. آره من موز خریدم یادمه.

دیروز صب، یکشنبه، بیدار که شدم زنگ زدم خواهر. با شوهرش و جوجه کوچیکه بازار بودن. مشغول خرید ماهی و شیرینی. یهو ناگهان هوای عید ریخت تو دلم. گفتم پاشم برم تو این آفتاب یکمی هم قدم بزنم. شاید بتونم سبزه یا سنبل بخرم. رفتم بیرون که زودی برگردم. حتی ضد آفتابم نزدم. قید پیاده روی رو زدم. اما شاید نزدیکای یه ساعت با داداشم حرف زدم. بهش فروشگاه رو نشون دادم و از این چیزا. بعدشم رفتم کره گیاهی خریدم که شیرینی بپزم. برگشتنی رفتم فروشگاه سر پارراه نتا شاید چیزی برای میم که داره میره بگیرم. البته یه کتاب واسش گرفتم. گفتم شاید چیز تزیینی ای هم بگیرم. که اف صدام زد :))

دیگه واسه خودم یه دو تا تیشرت خریدم و خواستیم برگردیم که اف گفت بریم رستوران ایرانی؟ گفتم بریم و اینگونه شد که رفتیم:)

دیگه تا اومدیم خونه ساعت 3 اینا بود. لباسامونو بردیم لاندری با همخونه و برگشتم فسنجونمو بار گذاشتم. مرغ هم نداشتم، مرغای ترشی که مرینیت کرده بودم رو ریختم توش. نمیدونم چرا یکمی فسنجونم شیرین شد. ولی از 4 بعد از ظهر تا 1 شب رو گاز بود. رنگش قشنگ تیره شد و روغن پس داد. همین بس!

گفتم حداقل ناهار عیدم فسنجون باشه یکم حس ایران بگیرم!

همون وسطا شیرینیمم پختم که بدک نشد. جا داشت بیشتر زنجبیل بزنم. دیگه همونورا ول چرخیدم متاسفانه. آها الویه هم پختم این لابلا! و خب کلی کار کردم بابا!

شب با همخونه یه هفت سینی هم چیندیم و یه کمی دست به نمودارام کشیدم و بله.

امسال چه سالی بود؟

خب بیاین به تقویم میلادی حرف بزنیم. شاید بهتر یادم بیاد.

مارچ که دیگه عملا تموم میشه تا فروردین شروع میشه. ولی تو اپریل بود که کورسهام رو بلخره تموم کردم و ریسرچم رو شروع کردم. یعنی همون فروردین 1401

می بود که خونمون رو عوض کردیم و اومدیم خونه جدید

جون که بشه خرداد تقریبا شروع تابستونمون بود. جولای و آگست کارم لب رفتن و رستوران بود. گاهی هم که میرفتیم قدم زدن و همین بود کل تابستون. بیشتر دانشگاه و کار.

سپتامبر شروع ترم پاییز. آخراش فوت مادربزرگ که اتفاق تلخ امسال بود. هنوز باورم نمیشه؟ جیگرم کبابه براش هنوز...

فکر نمیکنم باقیش هم ارزش نوشتن داشته باشه!

از لحاظ عاطفی هم که سال بی باری بود :))) کلا ساال کرخت و یکنواختی داشتم. 

امیدوارم سال 1402 سال خوب و بانشاط و پرشور و حالی باشه برام، برامون... 

همین...

نوروز مبارک  🌷(❁´◡`❁)🌷

  • ۲۳/۰۳/۲۰

نظرات  (۵)

  • نگین هستم :)
  • سال نو شما هم مبارک 🌸🌸🌸

    امیدوارم سال خیلی خیلی خوبی داشته باشید و یه عالمه اتفاقای خوب بیوفته براتون ☘️

    پاسخ:
    خیلی ممنونم.
    همچنین برای شما ^_^

    سلام آسمان جان

    دوست با وفا و مهربون

    عیدت مبااارک

    امیدوارم دلت شاد باشه.تمیدوارم سلامت  موفق باشی

    امیدوارم دلتنگی هات سد راهت نباشن

    امیدوارم امسال برات پر از خیر و شادی و آرامش و برکت باشد

     

    پاسخ:
    سلام نبکای عزیزم 
    ممنونم از آرزوهای قشنگی که برام نوشتی و این که به یادم بودی ^_^😘🥰😍
    چندین برابر همین حسای خوب و قشنگ برای خودت. سالی پر از سلامتی، اتفاقا و خبرای خوب باشه برات 🌹🌹🌹

    آسمان عزیزم

    عیدت مبارک

    بهترین هارو برات آرزو میکنم

    امیدوارم به همه خواسته های قشنگت برسی عزیزم

    پاسخ:
    ممنونم میترا جان
    امیدوارم که امسال برای شما هم سال خوب و پرباری باشه 3>

    آسمان عزیزم

    عیدت مبارک

    بهترین هارو برات آرزو میکنم

    امیدوارم به همه خواسته های قشنگت برسی عزیزم

    پاسخ:
    ممنونم میترا جان
    سال نوی شما هم مبارک
    مرسی از آرزوی زیبات. انشالله امسال برای شما هم سال خوب و پرباری باشه♥️

    قشنگم سال نوت مبارک .

    چقدر خوبه تو ممالک غریب ما ایرانی ها همو پیدا میکنیم وگرنه چقدر دلگیر میشد نوروزمون ...

    پاسخ:
    مرسی مینا جونم
    سال نوی شما و جوجتون هم مبارک باشه
    امیدوارم بهترینا رو تجربه کنین توی این سال جدید🫶

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">