1383
جمعه میتینگ داشتم. استاد پنجشنبه ایمیل زد که فردا سر امتحانم و میشه به جاش ایمیل بزنی آپدیت کنیم؟ گفتم آره دیوونه
جمعه صبح زود با همخونه پاشدیم بریم تا آخرین صبونه ویک آو ولکام رو بگیریم. ساعت 8 دانشگاه بودیم و یه چند تا پنکیک و کافی دادن بهمون. نشستیم خوردیم. بعدش من رفتم آفیسم و سعی کردم یه اوتلاین واسه پیپر بعدی حاضر کنم. یعنی کل هفته رو چرخ چرخ زدم و صبح جمعه نشستم به انجام کاری و تولید محتوایی برای استاد. خدایی ریدم!
بعد اون وسطا هی رفتم تلفن و با بابا کلی حرف زدم. شاید یه ساعتی حرف زدیم. مامان خونه نبود و راحت میشد حرفای خصوصی زد.
امروز این پسر بهم صب بخیر نداده هنوز
نمیدونم میده یا نه
دیروز صب من دادم و خیلی دیر جواب داد
گفتش داشتم ویدیو گیم بازی میکردم و عکس تلویزیونشونو برام فرستاد
کلا یه گریتینگی صبا داریم و میره تا فردا صبحش
که حالا امروز صبحم خبری ازش نشده
شنبه قرار بود با میم شین بریم بیرون. قرار بود بریم باربکیو اما برنامه بهم خورد
گفتم شنبه ببینمت و اینا که دیدم شنبه صب مسج داد که بیا خونه الف2 اینا دور هم باشیم. خود الف هم بهم مسج داد و دعوت به عمل آورد
به عین گفتم زمان انتقام فرا رسیده که دعوتشو قبول نکنم. اما قبول کردم و ظهر دیگه جوری حاضر شدم که برم سر کار
لباسای سر کارمو پوشیدم و موهامم درست کردم و آرایش کردم و رفتم خونشون
البته قبلش رفتم یه چیز خوشمزه هم خریدم
دیگه ناهار اونجا بودیم و یکمی نشستیم و حرف زدیم و اونام که همش بازی کردن و موقع کارم پاشدیم اومدیم از خونشون
شب هم که تا ساعت 10:30 اینا سر کار بودم
امروزم سر کارم
هیچی دیگه. همین
هنوزم مسج نداده
نمیدونم الان صب بخیر بگم بهش یا بمونم دیرتر بگم هوز یور ساندی؟
پ.ن: فک کنم این دوست عزیز خارجیمون هم دیگه منو گردن نمیگیره
نمیدونم چرا دیگه جواب نمیده :))))))))
- ۲۳/۰۹/۱۰