آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1403 دیت پنجم و ششم با هم :))

| يكشنبه, ۸ اکتبر ۲۰۲۳، ۰۵:۳۵ ب.ظ

در واقع میشه اولین دیت بعد از برگشتنش

گفتم تا ماجراها هنوز تازس بیام از جزییاتش بنویسم تا یادم نرفته!

خب... ایشون پنجشنبه نیمه شب برگشتن از سفرشون. جمعه اولین روزی بود که اینجا بود و من ندیدمش. ظهرش بهم مسج داد که فردا بریم دوچرخه سواری و صبونه؟ گفتم حتما

جمعه تا شب ساعت 9 دانشگاه بودم و پک و پاره! دیگه دوش هم نگرفتم. چقدر خجسته ام من :)))) اما خب تمیز بودم دیگه

بله شنبه صب قبل از ساعت 8:30 از خواب پاشدم دیدم بهم مسج داده که کی بریم؟ گفتم همون 10 مث همیشه. خلاصه پاشدم یه صبونه ریز شیر شکلات و نون پنیر سبزی خوردم و راه افتادم. گفت میام سمتت. با این که باید از جلوی خونه اون بریم اما گفت میاد سمتم. این یه امتیاز مثبت

من رفتم پایین دیدم هنوز نیومده و راه افتادم سمتش

رسیدیم به هم پیاده نشدیم همین سلام و علیکی کردیم و راه افتادیم یکمی هی حرف زدیم و رفتیم جایی که اولین بار رفته بودیم با هم

یکمی تو راه مسخرم کرد که وایلد باش و چرا دستکش پوشیدی و این حرفا

گفتم حرف نزن من به اندازه کافی wild هستم. یادت رفته دفعه اولی بدون ترمز اینهمه سربالایی رو اومدم

گفت خب چون نمیدونستی اگه میدونستی که عمرا میومدی

گفتم به هرحال من یه وایلد پرشین کتم

ولی خب هی مسخرم میکرد و میخندید به شوخی

همشم طبق معمول مسیر رو اشتباه میرفتم و از دستم غش میکرد میخندید

واقعا نمیدونم چرا اینقدر تو مسیریابی کودن هستم

یه جا بین مسیر روی پل گفت وایسیم؟ گفتم آره. پیاده شدیم بشینیم بغلش کردم و گفتم هااااای و خلاصه نشستیم یکمی رودخونه رو تماشا کردیم و حرف زدیم و عکس انداختیم و مسخره بازی درآوردیم. سر این که ریشه اعداد ایرانی و انگلیسی چیه کل کل کردیم و سرچ کردیم و این داستانا

بعدش دوباره سوار شدیم و راه افتادیم به سمت لبه رودخونه که دفعه اولی نشسته بودیم. رفتیم نشستیم و سوغاتیامو در آورد بهم داد و منم کلی ذوق و تشکر کردم

اولیشو که در آوردم یه دستبند دستباف بود که وسطش یه عروسک کوچولوی دست ساز وصل بود. خیلی بانمک بود. شبیه طلسم و جادو بود البته :)))) همین حین یه لحظه سرمو آوردم بالا دیدم یه سگ فیس تو فیسم واستاده

اینم بگم که اون منطقه آف لیش بود. یعنی آدما اجازه داشتن سگاشونو بدون قلاده بیارن. واسه همین شگا همینجور واسه خودشون میچرخیدن

البته اومدیم بریم بهم گفت مطمئنی که اوکیی و نمیترسی؟ میخوای نریم؟ گفتم نه بریم اوکیم تو هستی سگا کاریم ندارن. آخه میدونه از سگ میترسم

خلاصه سگه رو یه لحظه دیدم یه سکته ای زدم و دیدم داره ساک تو دستمو بود میکنه ساکه رو پرتش کردم اونور

باز کلی خندید و گفت وسایلای منو پرت کردی اونور؟ گفتم خب داشت بو میکشید گفتم شاید اینا رو میخواد بندازم بره اونور

خلاصه این یه دور

دومی رو درآوردم یه هدبند بود با گلدوزیای دست دوز و رنگی رنگی. خیلی بانمک بود اونم. اونم بازش کردم زدم رو کله‌ام که یه سگ کوچولوی دیگه اومد و این دیگه رسما ازم بالا رفت. اینجا دیگه به فارسی روان میگفتم تو رو خدا بروووو و چسبیدم به بازوی این پسر و همونجور که سگه از من بالا میرفت منم از این پسر بالا میرفتم و اونم که هار هار میخندید بهم و هی میگفت عجب پرشین کت وایلدی

البته دستشو دورم گرفته بود و بغلم کرده بود و میگفت چیزی نیس نترس ولی من جدی ضربان قلبم رو 200 رفته بود. یهو میومدن ناکسا سورپرایز میکردن

دیگه سومی یه جفت گوشواره بود با تم اسمم. اونم اول گفتم تو گوشم گوشوارس بعدا میپوشم. اما همونجا طلاهامو درآوردم و اینا رو انداختم توی گوشم. و بانمک بود. کلی باز ازش تشکر کردم و دیگه همونجور حرف زدیم و در مورد تتو و گوشواره میگفت من خوشم نمیاد پسرا گوشواره بندازن. گفت از تتو هم خوشم نمیاد و حس میکنم آدمایی که تتو میکنن میخوان هی یه چیزیو نمایش بدن و البته اول ازم ازم پرسید تتو داری؟ گفتم که نه و بعد اینا رو گفت

خلاصه در مورد تتوی اسم همسر حرف زدیم و گفت آخه خلن. شاید جدا شدن. آدم نباید اسم همسرشو تتو کنه گفتم بله حق میفرمایید

دیگه گفت گشنمه بیا بریم یه چیزی بخوریم گفتم باشه. گفت جایی سراغ داری؟ گفتم نه خودت بگو که یه جاییو پیشنهاد داد.

حالا دارم میبینم هرجا نظری ازم خواسته گفتم فرقی نمیکنه و تو بگو

این دفعه زحمت بکشم یه نظری بدم چشم نخورم والا عین اسکولا

بعدش دیگه برگشتیم و سر راه رفتیم یه کافه توقف کردیم و اون یه ساندویچ و کافی و منم یه کافی و چیز کیک گرفتم

موقع حساب کردن قشنگ ایرانی بازی درآوردم و هی من هل و اون هل، اون حساب کرد

گفت چرا نمیذاری من حساب کنم و اینا گفتم آخه همش که تو حساب میکنی این بار نوبت من بود

خلاصه نشستیم خوراکیامونو خوردیم و باز حرف زدیم و گفت که باباش مهندس بازنشستس 

اسم مامانشو گفت. عجیب این که اسمش با اسم باباش یکیه. برگهایم

آها

 رفتنی تو راه ازم میپرسید چند تا بچه میخوای داشته باشی؟ گفتم آخه چه میدونم! گفت من سه تا میخوام

گفتم ماشالااااا

تازه میخواس جنسیتشونم متفاوت باشه. هر سه تا یه جور نباشن

گفتم چشم

تو راه خونه یه پارک بود گفتم میخوام سوار سرسره هاش بشم. دیگه ترمز کردیم و من سوار دو مدل سرسره شدم و فک میکردم گیر کنم اما رد شدم باحال بود

دیگه بعد از قهوه هم برگشتیم خونه هامون

تو راه گرمم شد کاپشنمو درآوردم گفت بده بذارم تو کولم. گفت تا کنش بده من. منم یه تای داغون کردم گفتم چطوره؟ گفت بهترین تایی که دیدم نیس :)))) گفتم یکی از بهتریناس ولی. در واقع مچالش کردم دادم دستش

خلاصه گفتم وسیله هات سنگین شد. گفت آرهههه خیلی. باز مسخرم کرد

البته به شوخی

تو کافه هم کلاهمو گرفت به کولش آویزون کرد

دم در خونش وسایلمو که بهم داد گفتم سی یو سوووون

گفت later؟

گفتم سی یو ....

گفت میخوای دیرتر برنامه ای اگه نداری بریم شام؟ گفتم عاااااره ^_^

گفت پس برو خونه استراحت کن بهم خبر بده

اومدم خونه نشستم کلی برای همخونم تعریف کردم و بعدش رفتم دوش گرفتم

اومدم ماهی گذاشتم ناهار خوردم

بعد تلاش کردم بخوابم که نشد

پاشد مسج داد تایم رفتنمون رو هماهنگ کردیم و قرار شد 8:30 بریم

اینم بگم که سه روز پیش تولدش بود. همون دیروز فهمیدم

یعنی میدونستم اما چون خودش نگفته بود منم چیزی نگفتم

ولی وقتی گفت گفتم عه من نمیدونستم برات یه چیزی بخرم و این حرفا

دیگه با مشورت با میم تصمیم گرفتم براش یه گل بخرم فعلا و در نتیجه پاشدم آماده شدم تند تند موهامو درست کردم و پیراهن سبزمو پوشیدم روش هم ژاکت گپ طوسی با کیف کوچولوی طوسی و کفش مشکی

موهامو باز گذاشتم و ویو کردم و رفتم فروشگاه کنار خونه

میخواستم رز سفید بخرم که کیفیتش خوب نبود

رز صورتیشم خوب نبود و ناچار شدم رز قرمز بخرم

یکمی هم گلای ریز سفید وسطش گذاشتم که خوشم نیومد اما دیگه گذاشت

روی یه کارت نوشتم هپی برث دی ... و اسم و تاریخ زدم و با یه کیک کوچولو راه افتادم سمت خونش

قرار بود بیاد در خونمون که بریم که گفتم یه اتفاقی افتاده و من حاضر نیستم و نیا و بهت میگم کی بریم

گفت باشه

گفتم من میام سمت تو از اونور بریم

و بعد گفتم شماره واحدتو بده میخوام بیام برم دستشویی

با خودم شمع و فندک برده بودم که کیک رو روشن کنم

درو باز کرد و من تو راه پله تازه شمع رو روشن کرده بودم که اوومد و در واقع من بیشتر سورپرایز شدم تا اون:)))))

کار خاصی نکردم حتی بغلشم نکردم کیک رو دادم دستش و بعد گل و گفتم تولدت مبارک

گفت چرا این کارو کردی

جفتمونم یبس و یخ :)))))

در واقع من هول شده بودم :)))

گفت بیا بالا گفتم نه قربونت.... بریم

گفت حالا بیا اینجا رو ببین

دیگه با کفش توی پام گفت اشکالی نداره رفتم یه کوچولو عکسای داداششو بهم نشون داد و گلدونش

و من نمیدونم چی باید بگم

داداشش فوت کرده

گلا رو گذاشت کنار عکس داداشش

و اومدیم راه افتادیم

کلی انگار از این که گل گرفته بود خوشحال بود و میگفت برم پز بدم که گل گرفتم

میگفت آیا در کشور شما رایجه که خانوم به آقا گل بده؟ گفتم چرا که نه؟ گفت آخه تو کشور ما مردا فقط بعد از مرگشون گل دریافت میکنن

گفتم طفلی... چرا! خلاصه هی گفت این اولین باری که گل گرفتم  و منم به شوخی گفتم که برای همیشه نگهشون دار :))

میخواستم واسش کادو هم بگیرم اما دیگه بیخیالش شدم همین بسه

کلی هم تیپ زده بود و عطر زده بود

صب هی بهم میگفت عطرتو خیلی دوس دارم و خوشبوعه و این حرفا

هی هر بار باد میزد باز میگفت الان عطرت میاد و خوشبوعه و اینا

دیگه راه افتادیم بریم دیدم خدایا این چقدر جاشو عوض میکنه هی میپیچیدیم به دست و پای هم

یه جا دیگه به حرف اومد و گفت یه جنتلمن همیشه سمت خیابون وایمیسه و نمیذاره خانوم سمت خیابون باشه

گفتم خو عامو زودتر بگو من چه بدونم آخه....

گفت نمیدونستی؟ گفتم نه! دیگه بعد اون تو دست و پاش نیفتادم هربار میومد یه سمتی من میرفتم اونیکی سمت

دیگه رفتیم رستورانی که قرار بود ببردم و نشستیم شام سفارش دادیم و نوشیدنی. من بدون الکل و اون الکلی و خب مث خیلی ایرانیای خفن اصلا اصراری نکرد که توام الکلی بگیر و بخور و اینا

تازه بخاطر من چیزی اردر داد که PORK نباشه. گفتم تو برای خودت بگیر گفت نه و مرغ گرفت که شر کنیم

دیگه غذا رو که آوردن من پریدم توی دستشویی و دندونامو درآوردم و اومدم بخوریم که دیدیم دوتا چیز متفاوتی که سفارش دادیم اشتباهی جفتشو یه چیز آوردن

وقتی گفتیم اونیکی اردر رو هم آوردن و در واقع ما سه تا غذا داشتیم

دیگه غذاها رو خوردیم و هی همینجوری حرف زدیم و وقتی موقع حساب شد گفتم من حساب کنم که گفت نه نصف کنیم. گفتم باشه

دیگه گفت میخوای یکمی راه بریم؟ گفتم آره. و راه افتادیم به سمت خونه اما از یه مسیر دورتر

منم که ماشالا دهن همه رو با بابام و خاطراتش سرویس کردم هی گفتم آره من و بابا شبا مامانمو میپیچوندیم و میرفتیم قدم میزدیم و بستنی و این چیزا میخوردیم و آره بابا خیلی خوب بود و بخاطر سگای ولگرد هیچوقت نمیذاشت من صبا تنها برم سر کار و منو میرسوند و این حرفا

دیگه بازم کلی حرف زدیم و گفت من از بوی بدن هندیا بدم میاد و یه وقتا میترسم نکنه دیگران حس کنن منم بو میدم و خودم نمیفهمم که گفتم نه نگران نباش. منم حساسم. تو بو ندادی تا به حال

در مورد آروغ زدن بهش گفتم که چقدر بدم میاد و اونم گفت که بدش میاد و صدا دادن دهن موقع غذا خوردن خیلی زشته برای ما و منم گفتم مام همینطور. گفتم ما دماغمونم تو پابلیک نمیگیریم که اون گفت نه ما میگیریم

گفتم پس ما سختگیرتر از شماییم

دیگه هی میگفت بهم در مورد ایران و ایرانیا بگو. گفتم چی بگم آخه. بپرس تا بگم. کفت با خارجیا خوبن؟ گفتم تا دلت بخواد اینقدر مهمون نوازن و این چیزا

آها در مورد دین هم ازم پرسید که دینت چیه و دین خودش رو گفت 

ولی گفت که مذهبی نیست 

دیگه چیزی به ذهنم نرسید بخوام بهش بگم

گفت ماها خیلی آدمای شادی هستیم و فقط وقتی درینک میخوریم و پارتی میکنیم CRAZY میشیم

دیگه نمیدونم منظورش چی بود

کلی هم سوالای شخصیت شناسی میپرسید ازم

البته هرچی میپرسید خودشم جواب میداد و همین باعث میشد من زیاد نپرسم

ولی شبیه خواستگارا بود. هی سوال سوال سوال

خیلی حرف زدیم دیروز

خلاصه دیگه کلی قدم زدیم و برگشتیم و با من تا دم در خونه اومد و دیگه تهش به رسم و روش اونا بغل کردیم هم رو و رفتیم خونه هامون

شبش بهش مسج دادم که مرسی و لذت بردم و اون امروز صب برام نوشت که منم از وقت گذروندن با تو لذت میبرم و مرسی که اینقدر باهام خوبی

و من هی میرم عکس سلفی ای که دیروز گرفتم رو نگاه میکنم و چتامون رو میخونم و دلم باز براش تنگ میشه🙊

 

  • ۲۳/۱۰/۰۸

نظرات  (۳)

وای چه قدرررررر خوب بود همه چی🤩 بسی مشعوف شدیم😁

چه قدر ظاهرن همه چی خوب پیش رفته.......عالی

پاسخ:
مرسی عزیزم ^_^
آره ظاهرا 🤪

چقدر خندیدم آسمان از توصیفت از اون دستبند .

خیلی عالی و با جزییات بود پستت و چسبید حسابی :) 

پاسخ:
خدایی همین بود :))
مرسی مرسی نوش جااان ^_^

😍

پاسخ:
♥️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">