آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1521 حماسه دو ماهگی

| جمعه, ۲۶ جولای ۲۰۲۴، ۱۱:۰۸ ب.ظ

برای عنوان یه کلمه ای مد نظرمه که از ذهنم پریده

مثلا میگن دلاوران ایران اسطوره ساختن؟ چی ساختن؟ اسطوره بود چی بود؟ یه اتفاق بزرگی رو رقم میزنن چی میگن بهش؟ همون

بعید میدونم اسطوره باشه، خودتون بگیرین چی میگم دیگه

خلاصه دیروز در دومین ماهگردمون منم همونو ساختم

بعد از ظهر بهش مسج دادم که آفیس نرفتم و خونه موندم اما اگه اینور بودی میتونیم همو ببینیم. یه ساعت شد جواب نداد. دو ساعت شد جواب نداد. تو این مدت هزار بار گوشیمو چک کردم بلکم جواب بده که نداد. فک کنم بعد از دو ساعت و نیم سه ساعت مسج داد که آره ببخشید یه تماس کاری یک ساعت و نیمه داشتم نشد جوابتو بدم بعدشم سریع رفتم باشگاه نشد :| اینقدر لجم گرفت. بعدشم نوشت باشه بیا همو ببینیم اما فقط نیم ساعت. بیشتر از نیم ساعت نشه. بذار ببینیم میتونیم این کارو بکنیم آزمایشی برای دفعه های بعدی. بازم لجم گرفت. یه حالی شدم که نمیخواد دبیاد و داره برام شاخ و شونه میکشه که اگه بیشتر از نیم ساعت شد دفعه بعدی در کار نیس. دلم میخواس بگم نه و کنسلش کنم اما از طرفی نخپاستم نحس باشم و چون ماهگردمون بود دوست داشتم ببینیم همو. خلاصه که گفتم باشه ببینیم چی میشه

ساعت نه و تیم اومد دم در دنبالم. حالا من رو تخت خوابم برده بود تا نه و ربع، رو صورتم رد انگشتام مونده بود. از خوابم پاشده بودم احساس ضعف داشتم. فقط یه مسواک زدم و لباس پوشیدم رفتم دم در. نشستم تو ماشین و یکم رفتیم جلو و مگه من حرفم میومد؟ اونم هی میگفت حرف بزن حرف بزن. آخه خب حرفم نمیاد. چی حرف بزنم؟ وایبمم خیلی بد بود و موقشنگ حسابی متوجه بود و هی میگفت چی شده حس میکنم گرفته ای و این حرفا. دیگه اومدیم دم در خونه من ساعت ۱۰:۱۰ اینا بود. هی اصرار کرد حرف بزن و منم یکمی چرت و پرت گفتم که بذاره بیام. اما باز راضی نشد و اینقدر گفت که گفتم آره دو تا چیز بود. یکی این که مسجمو دیر جواب دادی و دیگری این که حس خوبی از پیامت نگرفتم که کفتی فقط سی دقیقه. خلاصه دیگه توضیح داد و عذرخواهی کرد و منم گفتم نه تقصیر تو نیس مسج احساس نداره که میدونم منظورت این نبود و این داستانا. بعدش گفت من با تو باید چیکار کنم؟ نفهمیدم منظورش چی بود. این که بیچارم میکنی در آینده یا اینکه چقدر زودرنجی باید بذارمت رو سرم؟ نمیدونم

What I am gonna do with you?

گفتم چرا که گفت هیچی. البته لحنش ملایم بود. دیگه خلاصه نفهمیدم

بلافاصله هم طرحوارم فعال شد که خب الان اینو گفتم ولم میکنه...

دیگه بارونم میبارید و خیلی رمانتیک بود فضا و ما هم مث ایران همونطور تو ماشین نشستیم و حرف زدیم و دیگه حال و هوامون عوض شد و کلی مزخرف گفتیم. گفتم بیا در مورد عادتها و رفتارای چندشمون حرف بزنیم و در مورد دستشویی رفتن و فین کردن با صدا و آروغ و ملچ مولوچ و حموم و تمیز کردن خونه و لباس شستن و این چیزا حرف زدیم. میگفت خیلی رمانتیکه بحثمون واقعا :)) 

بهش میگفتم واقعا شماره دو رو بدون آب نمیتونم. میگفت تو کارت خیلی هم درسته و نیاز نیس تغییر بدی خودتو و سایر مردم دنیا باید بیان ازت یاد بگیرن :)))) در صورتی که یادمه وقتی به ر گفتم ما با آب خودمونو میشوریم گفت وات ده فاعک؟! یعنی میخوام بگم بلخره یکی پیدا میشه که همونجوری که هستی میخوادت. بی کم و زیاد 🙆🏻‍♀️

 

پ.ن: اونهمه نوشتم بلخره در انتهای متن اون کلمه یادم اومد. عنوان: حماسه!

  • ۲۴/۰۷/۲۶

نظرات  (۴)

حماسه😆

پاسخ:
تهش یادم اومد :)))

من اومدم سریع تایپ کنم حماسه بعد دیدم وا تو تیتر نوشتی حدس زدم فهمیدی خودت😅

ببین به نظرم اینجور موقع ها که دیر سین می کنه یا ج میده تو فرض بگیر سرش شلوعء و توام ببر رو فلایت و برو به کارات برس. برو بگیر بخواب...ورزش کن. خودتو مشغول کن چند ساعت.

دیدی چه حس خوبیء که آدمو رو همون جوری که هست قبول دارن و دوستش دارن و لازم نیست آدم بابت کاراش و عاداتش توضیح اضافه ای بده؟

پاسخ:
آفرین آفرین. 20 امتیازشو میگیری ولی :))
نه به نظرم بهش بگم بهتره. اینجوری تو خودم بریزم فایده ای نداره و اونم هیچوقت اصن به مغزش خطور نمیکنه که من اذیت شدم!
واقعا... دریغ و افسوس :))

اون اوایل رابطه هرپی باعث دلخوریت میشه رو سریع بش بگو و بزار اونم بگه که همه چی روشن باشه برای هر دوتون. خوبیش اینه که اگه اون کدورته واقعا حل نشدنی بود میدونی که خب پس نبایدم زیاد دل ببندم. مثلا همین که دیر جواب داده رو خوبه که گفتی من بودم همون اول که نشستم تو ماشین میگفتم که خیلیم برای خودم سخت نباشه بقیه دیتم. اون جمله هم از روی علاقه بوده به نظرم که بت گفته من با تو چکار کنم. یعنی میدونه راه درازی در پیش داره :))) 

پاسخ:
مرسی جودی که تجربیاتتو در اختیارم قرار میدی ^_^
آره خب باید گفت دلخوریا رو. خودشم میگفت هرچی نگه داری تو خودت گنده تر میشه و باعث دلخوری بیشتر و بیشتر میشه. باید روی این ویژگی زشتم کار کنم!
بابت ترجمه اون حمله هم مرسی ^_^ احتمالا خودتم اینو زیاد شنیدی :))

آره خودمم خیلی شنیدم :))) واسه همین تا دیدم خندیدم! 

پاسخ:
شیطنتت رو کم کن جودی :))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">