آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۲۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

دل من حالش خوشه،

| چهارشنبه, ۲۰ دسامبر ۲۰۱۷، ۱۲:۳۵ ب.ظ

اصلا بلد نیست بگیره...

404

| يكشنبه, ۱۷ دسامبر ۲۰۱۷، ۱۰:۳۹ ق.ظ

بابا این در و اون در میزنه واسم کار درست کنه،

من تو دلم خدا خدا که این کاره جور نشه!

403

| شنبه, ۱۶ دسامبر ۲۰۱۷، ۱۲:۲۶ ق.ظ

خدایا، یادته که چه صحبتایی با هم کرده بودیم دیگه؟؟؟...

402

| جمعه, ۱۵ دسامبر ۲۰۱۷، ۱۱:۵۴ ق.ظ

این دفعه دیگه انگار واقعا جدیه... داریم جدی جدی از هم فاصله میگیریم... هر چند روز یکبار یه خبری میگیره و منم یکی در میون جواب میدم...  باید قوی باشم... باید بلخره یجایی تمومش کنم... نه بخاطر مادر پدرم... نه به خاطر حرفای اونا... بخاطر اینکه رویاهامون با هم فرق میکنه... بخاطر اینکه دیدمون به زندگیمون فرق میکنه... بخاطر اینکه هدفامون فرق میکنه...  فقط... حیف از پنج سال عمری که بیهوده رفت...

401

| جمعه, ۱۵ دسامبر ۲۰۱۷، ۰۸:۵۲ ق.ظ

دلم یه فیلم خوووب میخواد، مثل پرفکت استرینجرز، که آدم دلش نخواد تموم شه...

400

| جمعه, ۱۵ دسامبر ۲۰۱۷، ۰۸:۳۳ ق.ظ

نمیدونم چرا همش فکر میکنم من هیچی نیستم و پوچم. هر کاری که میکنم و میدونم میتونم، الان داشتم فکر میکردم که خب هیچ کار مهمی نبوده. نمونش همون که استاد ازم تعریف کرد و من واقعا فکر میکنم تعارف کرده. در صورتیکه گفتم بهش گفت نه واقعا خوب بود. الانم که داشتم با خودم فکر میکردم تو خودم گفتم که من هیچچچچی نکردم... این حجم از خود هیچ پنداری؟ نوبره!

399

| پنجشنبه, ۱۴ دسامبر ۲۰۱۷، ۱۲:۵۱ ب.ظ

لباسی که می‌پوشم توی اعتماد به نفسم، حرف زدنم و رفتارم خیلی تاثیر داره!

واقعا نمی‌دونم چطوره که وقتی لباسم یکمی کهنه و قدیمیه حرف زدنم آروم می‌شه و گردنم خم. اما وقتی لباس نو و فیت تنمه شونه‌ها ناخودآگاه عقب می‌ره و تن صدا هم بالاتر! ولی جدی تاثیر داره :) البته باز هم دلم نمیاد لباسای قدیمی رو زود دور بندازم و جایگزین بذارم براشون!


**اینم البته مربوط به کلاس امروزم بود که با مانتو نوعه کلی گردن‌کشی کردم و سرشون هر جا که لازم بود هوار کشیدم بلکم حساب کار بیاد دستشون :)

***ولی کیف می‌ده وقتی صدام رو بالا می‎برم و با یه نگاه نافذ بچه‌ها رو نگاه می‌کنم و اونا هم خواه ناخواه حساب می‌برن! (#معلم ـ عقده ـ ای!)

****هوای رابطه ابریست، اون؟‌ عین خیالش نیست که گفتم بیا تمومش کنیم. من؟ دارم سعی می‌کنم پالس دفعی بدم و از خودم دورش کنم...

*****وقتی صدای استاد رو که ضبط کردم گوش میدم تا پیاده کنم، وقتی صدای خودمو می‌شنوم که چه خزعبلات بی‌ربطی به استاد میگم و اونم میگه خب، اینقدر از حرف زدن خودم بدم میاد. ریکُردینگ این سری رو داشتم امروز پیاده می‌کردم و دیدم که به وضوح خیلی کمتر از دفعه قبل حرف زدم و حرفام یه کمی با ربط تر بود، اما هنوز بی‌ربط! تصمیم گرفتم این دفعه به بنده خدا استاد بگم میخوام صداشو ضبط کنم. خودم دوس ندارم ندونسته کسی این کارو انجام بده...

******خدایا کمک کن کارایی که باید رو انجام بدم و سربلند بشم!

398

| چهارشنبه, ۱۳ دسامبر ۲۰۱۷، ۰۱:۱۹ ب.ظ

امروز چهارمین دندون رو هم پر کردم. علاوه بر اون دو تا دندون جلو که لب پر شده بود رو دکتر واسم میزون کرد. خیلی تغییر کردن...

دیروز یه حرفایی زد که معلوم شد اونم بریده... همچنان دعام اینه که خیر پیش بیاد و اگه مصلحتمون تو با هم بودنمون نیس زودتر تموم شه رابطمون، بی سر و صدا...

397

| سه شنبه, ۱۲ دسامبر ۲۰۱۷، ۱۲:۱۶ ق.ظ

دلم میخواد برم پیش یه روانشناس، پزشک یا مشاور... اما حتی حس تعریف این بدبختیا رو هم ندارم دوباره...

396

| شنبه, ۹ دسامبر ۲۰۱۷، ۰۱:۳۱ ب.ظ

فک کنم دیگه جدی جدی کات کنیم. اون آدم خوبیه اما به نظرم ما کنار هم همو تکمیل نمیکنیم... امیدوارم که باز هم اون چیزی که خیر و صلاحه پیش بیاد... چراغ رابطه کمسو شده...