یه دوست کثیف
یه دوست آب زیر کاه
خدایا چرا این آدم رو زودتر نشناختم؟
چرا هر بار یه چیز جدیدی از این دوستی بر باد رفته رو میشه؟
خدایا دلم میخواد اوج بگیرم و برم بالااااای بالا
کمکم کن لطفا
حتی نمیتونم گریه کنم
کار مفید این روزهام فقط و فقط شده ترجمه
گاهی هم دستی به ادیت مقاله میرسونم
چند روزه زبان رو نگاه هم نکردم
دیشب خواستم برای آی.ل.ت.س متریال پیدا کنم که دیگه واقعا زورم اومد
گفتم بشینم همون چیزایی که دارمو بخونم
هر چند که دیروز حالمم میزون نبود
امروزم که قراره برم ددر دودور
خب پس کی به کارها برسم؟
بعدا
حتی چند روزه کتابم نخوندم
چرا من یهو میرم تو اوج و یهو هم با دماغ میام پایین؟
حالا میزارم به حساب اون چیزی که میدونم
اما از امشب دیگه کار دارم...
کلیدشو گرفته دستش صدا میده
وای دارم خل میشم
دلم رودخونه میخواد
پام توی آب باشه و رو چمن دراز بکشم و به درختا نگاه کنم
هوا ابری باشه، یه کم خنک، یه کم مه آلود، گهگداری هم آفتاب از لابلای شاخ و برگ درختا بتابه
یه صبح تا عصر اینجوری میخوام. میشه؟
با وجود این همه رطوبت شدید
و فرخوردگی مزمن،
هنوز از کوتاه کردن موهام پشیمون نیستم :)
هر زمان زبان میخونم
یا به آینده و اهداف پیش روم فکر میکنم
یا حتی وقتی مقاله مینویسم تا رزوممو کاملتر کنم،
یه حس عذاب وجدان شدیدی با فکر کردن به بابا و به خصوص مامانم بهم دست میده
حس خیانت،
فرزند بد بودن،
سنگدل بودن...
بر باد دادن آرزوها
جا خالی دادن...
کاش مامان یه کم متکی به خودش بود
یه کم قوی بود
یه کم با دل و جرات بود و بچه هاشو هم پشتیبانی میکرد
این حسای بد همیشه همراهمه
یه روزی بلخره باید با یه تراپیست حرف بزنم
حتما حتما حتما
خب شکر خدا گشتم و اون کرمه که ۱۸۹ تومن بود رو با یه سود خیلی خیلی بالا تو داروخونه شهر خودمون ۱۴۵ پیدا کردم و الان خوشحالترینم ×ـ×
نزدیک ۵۰ تومن سود کردم
البته بازم شک داشتم بخرمش یا نه که زنگ زدم با خواهر مشورت کردم گفت پول داری بخر:|
هیچی دیگه این هفته ۳۰۰ فقط برای پوستم خرج کردم
خوب شو لعنتی
منتظرم ببینم چیکار میکنیا
و میتونم بگم در یک ماه اخیر بیش از ۴۵۰ تومن پول کرم و ضد آفتاب و چه و چه خرج پوستی کردم ^_^
البته که راضیم
خدا میرسونه
