آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

505

| شنبه, ۹ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۵:۱۹ ق.ظ

دارم به اون درجه‌ای از توانایی میرسم که به هرکسی که ازم بپرسه پایان نامت چی شد؟ شهریور دفاع میکنی؟ فحش خوار و مادر بدم :|

به شما چه آخه؟ شهریمو میدین یا خرجم رو دوشتونه؟ اگه لازم شد خودم بهتون میگم. شاید بد نباشه بگم تاریخ دفاع مشخص شد خبرتون میکنم :|

شدیدا بی میلم به اینکه از اعضای خانواده یا آشنایانم کسی بیاد دفاعم. حتی هم اتاقیامم نمیخوان باشن. فقط به فکر پذیرایی و این کوفت و زهرماراشونم :-\

چرا زندگی نباتی دارم من؟؟

داشتم فکر میکردم که ما از روز اول دوستیمون ماشین نداشتیم. خیلی جاها پیاده باهاش رفتم. هرچند دایره انتخابامون محدود بود. اما اینام باعث نشد که دست بجنبونه حداقل برای بیشتر با هم بودن یه پرایدی دست و پا کنه. من چه خر بودم. به مال دنیا بی اهمیت! هه!

عوضش دوس پسر سین؛ بدون ماشین اصلا پنچره انگار. عین زن و شوهرن الان رسما. انشالله که خوش باشن باهم. من هم پشت دستم رو داغ کنم که حرفای دلمو به هیشکی نزنم. هیشکی... 

504

| جمعه, ۸ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۸:۳۲ ق.ظ

وای که چقدر این بشر توداره. موذییییییییییییییی

خیلی تنهام من... 

503

| پنجشنبه, ۷ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۹:۳۲ ق.ظ

اینقدر صبح از این زرنگ بازیش لجم گرفت که خدا میدونه. 

دیشب تا ۳ نشستم براش نرم افزار نصب کردم و فایل دانلود کردم

بعد زرنگ لپ تاپشو گذاشته واسه من تا من واسش کاراشو بکنم. از اون حرکات باباش بود. 

بعد میگه پول میدم بهت. انگار من خودم بیکارم. الان یه مقاله آی اس آی انتظار انگشتان هنرمند من رو میکشه حداقل :-\

نوکر باباتم غلام سیاه

اینقدر لجم گرفت که دست به لپ تاپش نزدم. همون جا هست که بود :-|

پررووووی طلبکار -ــ-

502

| پنجشنبه, ۷ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۷:۴۶ ق.ظ

به نام خدا

شروع میکنیم بازگشت مسرت بخش به زندگی کاری رو با یک هفته تاخیر،

اگه بذارن‌:|

امشبم شب قدر آخره. پریشب که ناله‌ها نذاشتن به کارمون برسیم. امشبم مهمون داره میاد. امیدوارم اگه نشد برم خدا همون پریشبیه رو ازم قبول کنه دیگه :-\

501

| چهارشنبه, ۶ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۴:۳۴ ب.ظ

یه هفهشده روزم که روزه نمیخواد بگیریم و مثلا گفتیم خوابمون یکم نرمالتر شه باز هی سه بخواب چهار بخواب...

500

| دوشنبه, ۴ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۳:۵۱ ب.ظ

همه چیزم هنگه. اونور لپ تاپ هفت سالم، اینور هم گوشی چهار سال و نیمم...

هر گدوم بیشتر از یک کار ازش بخوای عصیانگری میکنه

*یادم باشه منبعد موقع خرید کفش پامو همراهم ببرم. امروز با کالج قشنگی که خریده بودم کباب شدم. پاهام سرویس شدند :|

*به نظرم بعد از کار در معدن سخت ترین شغل سر و کله زدن با یک بچه مطابق اصول روانشناسی یا حتی بر خلاف این اصوله. واقعا بچه های الان غیر قابل کنترل هستن. خدا به همه پدر مادرا و اطرافیانشون صبر عطا کن

*دلم میخواد فردا شب فارغ از هر چیزی و هر کسی تک و تنها برم مسجد. دعا بخونم و قرآن سر کنم و خدا هم منو ببخشه و با هم یه قرار مدارایی بذاریم. به حرف کسی هم گوش نکنم اون وسط. بعدش پاشم بیام خونه. کاش این کار رو بکنم. همیشه شب قدر وسطی به نظرم اصلی ترینش بود و آخری هم یه تیر آخر واسه کسایی که دو شب قبلی رو از دست دادند. خدا کنه فردا شب رو از دست ندم...

*من به نظرم این آمار کنار صفحه فیکه!

499

| يكشنبه, ۳ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۳:۲۹ ب.ظ

حالا هی ران بگیر و هی وبلاگ بخون

هی ران بگیر و هی اینستاگرام بچرخ

هی ران بگیر و هی کانال بگرد

اینقدرم که گشادم که نمیکنم بین رانا یه مطالعه ای کنم

گشاد نیستم فقط نمیدونم دیگه کجا رو بگردم و چی رو بخونم

چی رو بخونی؟ مقاله هاتو بخون بدبخت

بشین متنتو آماده کنن بیشعور

کی میخوای تو آدم شی؟

خیله خب. ازفردا دیگه!

اینم مثلا شب قدرت که میخواستی توبه کنی

498

| جمعه, ۱ ژوئن ۲۰۱۸، ۰۲:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ ژوئن ۱۸ ، ۱۴:۴۱

497

| پنجشنبه, ۳۱ می ۲۰۱۸، ۰۷:۲۵ ب.ظ

امروز غروب، یعنی در واقع دیروز غروب تو بارون رفتم نونوایی. چه بارون نازنینی بود. وسط راه انگار آسمون سوراخ شده باشه. مجبور شدم چتر وا کنم. خیلی باصفا بود هوا. برگشتم خوابگاه. خیلی دلم میخواس عکس بندازم اما یه دستم نون بود یه دستم چتر. دیگه اومدم و افطاری رو آماده کردم و خوردیم. بعد رفتم اتاق همکلاسیم. تا سه اونجا موندم و برگشتم اتاق به سحری خوردن. امروز هیچ کار مفیدی نکرده بودم. بعد سحر یه ایمیل به یه خارجکی فرستادم واسه کمک گرفتن که یه ساعتی طول کشید. خواستم به چند نفر دیگه هم بفرستم که نیاز به تمرکز داشت که من نداشتم. گذاشتم واسه فردا. احتمالا فردا برم خونه. میخوام یه کم به استاد گزارش کار ندم. چون حس میکنم خیلی خیالش ازبابتم راحت شده. اینقدر که مث اسب پیگیری میکنم هر چیزی که میگه. یهو گفتم برم بعد عید فطر بیام تو این مدتم اصلا بهش خبری ندم. هر چند به هیچ جاش نخواهد بود(به قول خودش!). حالا برم خونه ببینم اوضاع چطوره. فعلا باز تصمیم قطعی نگرفتم که برم نرم چیکارش کنم... 

یه مقدار زیادی احساس تنهایی میکنم. نمیدونم چرا...

۴۹۶

| چهارشنبه, ۳۰ می ۲۰۱۸، ۰۱:۳۸ ب.ظ

امروز استاد گفتش که هفته بعد کلا نیستم. حالا موندم اصلا من پریروز چرا اومدم؟ بعدش دارم فکر میکنم که برگردم خونه باز یا نه؟

آخه من چه غلطی دارم میکنم خودمم نمیدونم :| اغلب محاسبات ذهنیم با خطا مواجه میشه.

غروب با بچه ها رفتیم بازار. دهنم سرویس شد اینقدر راه رفتیم. آخرم هیچ نونوایی نون پیدا نکردیم و مجبوری نون خود این شهرو خریدم. افطاری کم خوردم. از خستگی لش شدم یه گوشه. 

بدبختی اینه که تو این شهر دانشگاهی،‌اینقدری که ازش متنفر بودم و هنوزشم چنگی به دلم نمیزنه جز هواش، هیچ دوستی ای نساختم. حالا دوستمو باش که از شهرش متنفر بود و اومد اینجا شوهر کرد!

حس میکنم از لپ تاپم بوی سوختگی میاد. دیشب یعنی بعد از سحری تا شیش نشستم به ران گرفتن. بعدش دیدم خیلی کند پیش میره لپ تاپ گذاشتم کنارم مثلا یه کمی چرت بزنم. دیدم نه نمیشه. کلا یه خواب نجسی داشتم امروز. صب وسط خواب ساعت ۹ پاشدم که نتیجه رانم رو ببینم بعدش نمیدونم چی شد...