آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۳۴ مطلب با موضوع «تنهایی‌ها :|» ثبت شده است

1213

| يكشنبه, ۷ آگوست ۲۰۲۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ

امروز دوباره نخواسته شدم!

 

میام و میگم!

قضیه از این قراره که در حال آشنایی با یه آقایی بودم که از خودم خیلی بزرگتر بود. دو هفته هر ویکند یک بار با هم تماس گرفتیم و حرف زدیم و من این هفته واقعا قصد داشتم بهش بگم ادامه ندیم. اما اون خودش پیام داد و گفت به درد هم نمیخوریم. اصلا این احساس پس زده شدن تو کت من نمیره. درسته خودم هم نمیخواستم ادامه بدم اما نباید اون تمومش میکرد

1211

| شنبه, ۶ آگوست ۲۰۲۲، ۱۱:۲۰ ب.ظ

اون روزی که یارمو پیدا کنم این شعر رو تو همه شبکه های اجتماعیم شیر میکنم. ببین حالا:

 

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا


پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

 

 

پ.ن.: حداقل کمش اون قسمتی که بولد کردم رو دیگه قطعا میذارم توی کلوز فرند cheeky ببین حالا!

1210

| شنبه, ۶ آگوست ۲۰۲۲، ۱۰:۰۳ ب.ظ

عشق برایم امیدواری به ناممکن بود. آرزوی محال....

 

داشتم این وبلاگه رو میخوندم. این جمله خیلی حال الانم بود!

قبلا هم گفته بودم که احساس تنهایی من خیلی عمیقه؟ هر بار هم با کوچکترین محرکی سر باز میکنه این زخم

امروز هم عصر که چند بار با ع تماس گرفتم تا بهش پیشنهاد بدم بریم قدم بزنیم و گوشیش نگرفت باز حس تنهاییم زد بالا. من عجیب توی این شهر غریبم!

داشتم با خودم فک میکردم که اگه ع دوست دختر پیدا کنه واقعا تنها میشم من. اون نزدیکترین و صمیمی ترین دوستمه و خب اگه دوست دختر داشته باشه قطعا از همدیگه فاصله میگیریم

شاید باید روابطمو گسترش بدم. شاید که نه! باید! ولی خیلی سخته برام. افسرده شدم؟ نمیدونم! شاید! ولی خب ایرانم که بودم همین بودم. همیشه تنها. داشتم دو هفته پیش که با ع رفته بودیم روی اون نیمکته نشسته بودیم بهش میگفتم. من حتی زمانی که دوست پسر داشتم هم این حس تنهایی باهام بود. کرک و پرش ریخته بود طفلک!

همین دیگه. خواستم در جریان تنهاییام باشین...

1204

| پنجشنبه, ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ

یه چیزی بگم؟

حس میکنم از پارسال که کندم و اومدم، دیگه یهو خیلی مستقل شدم.

همیشه بچه ها از دلتنگی رفتن خونه حرف میزنن، ولی من نمیدونم! انگاری دیگه اون خونه، حتی اگه برگردم هم، همون خونه نمیشه. دیگه نه مامان همون مامان سابقه، نه من، نه مادربزرگ، نه هیچیش...

شاید بابا همون بابا باشه فقط... ولی من دیگه هرچی فک میکنم، فک نکنم دیگه بتونم اونجوری که بود بشینم رو پای مامان، ناز کنم، غذام آماده باشه، من یهو وارد دنیای بزرگسالی شدم. حالا همچین بچه هم نیستم، اما از وقتی مامان مریض شد، دیگه همه چیز عوض شد. 

دیروز شنیدم ک مامان قرصای مغز مادربزرگ رو میخوره. شوک شدم. البته میدونستم دکتر بهش داده. ولی نمیدونستم مشکل اینقدر حاد باشه... نمیدونم... یهو دیدی آدم یه جوری حس میکنه تنهاس؟ من الان همونجور تنهام. من چند وقته بد جوری حس میکنم تنهام. خیلی خیلی زیاد تنهام :(

و این ربطی به غربت نداره...

1198

| سه شنبه, ۱۰ می ۲۰۲۲، ۰۵:۵۲ ق.ظ

ساعت پنج و چهل و چهار دقیقه صبحه

از ساعت پنج بیدارم

دیشب ساعت سه خوابیدم. یعنی دو ساعت

اول به خاطر دسشویی بیدار شدم اما بعد از گشنگی خوابم نبرد

دیشب شامم نخوردم

دیدم نمیشه، پاشدم رو دو تا تست کره عسل مالیدم و توی قوری چای خشک و آب سرد ریختم گذاشتم روی گاز

پشمای کاشف السلطنه از این حرکت من ریخت :)))))

دیشب تا ساعت ۱۲:۳۰ خونه اف اف بودیم با ع

بعد من با اتوبوس اومدم خونه

و اینقدر آدمهای بی خانمان و دراگی تو خیابون بود که کرک و پرم ریخته بود

خاک بر سرم که هربار تا این موقع بیرون میمونم و با اتوبوس برمیگردم

دیشب ایستگاه نزدیک خونه پیاده شدم و یکی از اون آدمهای ویییرد هم باهام پیاده شد

بعد من راه نیفتادم بیام خونه. موندم تو ایستگاه و زنگ زدم ع تا تا خونه باهاش حرف بزنم

هروقت میترسم برم خونه بهش میزنگم

بعد حس کردم راننده اتوبوس هم با نگاهش بهم گفت که مراقب باش

چون پاش رو رو گاز هم که گذاشت همچنان با من ارتباط چشمیشو تمام نمیکرد

یا شایدم میخواست اونم ترتیب منو بده

یعنی داشتم خراب میکردم به خودم

دیگه کمی که اون مرده دور شد اومدم سمت خونه و بلخره رسیدم

قلبم تند تند میزد 

هیچی دیگه، اینم از داستان امنیت در کشور جهان اولی مثلا

شام هم نخوردم دیگه چون همخونم خواب بود

آها اینم بگم که جلو چشم ما تو خونه اف دو نفر یه دوچرخه رو بلند کردن بردن و ما هیچ کاری نتونستیم بکنیم

امنیت هیچ، امنیت نگاه.....

آقای قاضی من فک نمیکردم اینجا اینجوری باشه🥹

 

 

1188

| دوشنبه, ۱۸ آوریل ۲۰۲۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ

دیشب یه مراسم لهو و لع..بی بود که رفتیم و من دوباره فهمیدم که به این جاها تعلق ندارم

من ترجیح میدم با 4 نفر که زبونشو میفهمم بشینم حرف بزنم و نهایت یه بازی بامزه کنم تا اینکه برم یه جایی شلنگ تخته بندازم و یا آدمای چت مغز رو تماشا کنم

کاش یه همچین جمعی و مکانی بود اینجا. ولی متاسفانه هرکی که پاشو از ایران بیرون میذاره انگاری دنبال همین چت بازیاست

حقیقتش من آدم هم فاز خودم اصلا ندیدم.

یعنی کسی که مثل خودم فکر کنه و شخصیتش مث من باشه

تو ایران که خیلی کم. اینجا هم که اصلا...

حالا نه که شخصیت من پخ خاصی باشه. نه. ولی خب آدم با کسایی که مث خودش نیستن و حرف و فاز مشترک نداره بهش خوش نمیگذره که

من اصلا اهل رق..ص نیستم. شاید یه کوچولو قر. ولی سه ساعت برق..صی که چی واقعا؟

از ته دلم امیدوارم که دوستای خوب و مثل خودم برام پیدا بشه. نه که دوستی نداشته باشم. دوستام اتفاقا خیلی هم خوبن. ولی اونا هم دنیاشون با من خیلی متفاوته

نمیدونم چطوری توضیح بدم دقیقا. اینا رو فقط خواهرم میفهمه

دیشب یه دونه دوستِ دختر پیدا کردم. شماره هامون رو به هم دادیم و حالا اگه ادامه پیدا کرد و حرف مشترکی داشتیم میشه تنها دستاورد اون مراسم. همه میرن دوست پسر پیدا میکنن من دوست دختر :)))

یعنی دیشب اومدم خونه فقط گفتم حیف اون وقتی که گذاشتم واسه خط چشم کشیدن و آرایش کردن که حالام باید پاکشون کنم

اصلا دوست ندارم دوباره برم این مراسما رو. ولی شاید بازم به خاطر دوستام برم یه بار دیگه. یعنی دیشب که تنها بودم. چون دوتا دوستای دیگم زوج بودن و اصلا اصلا بهم خوش نگذشت تنهایی

شاید اگه دوستام بودن با هم بهمون خوش میگذشت

من این حس غربتی که اینجا دارم برام جدید نیست.

من ازونام که در وطن خویش هم غریب بودم

بی اغراق میگم!

حالا ببینم میتونم بشینم مقاله بخونم؟

امیدوارم بشینم و ماتحت گشادم رو جمع کنم و بخونم امروز رو!

 

1161

| يكشنبه, ۱۹ دسامبر ۲۰۲۱، ۰۹:۱۲ ب.ظ

اول اینکه هیچ جا وبلاگ خود آدم نمیشه

 

دوم اینکه خواستم به خودم یادآوری کنم که هیچ گاه، هیچ جا و تحت هیچ شرایطی به خودم اجازه ندم که از هیچ شخصی انتظاری داشته باشم. چه به عنوان دوست و چه به هر عنوان دیگری، 

یادم باشه که رفیق 23 ساله به من خیانت کرد. پس از همین اول بدونم که هیچ رفیق یکی دو روزه ای هم امیدی به وفاشون نداشته باشم و به چیزی دل نبندم

خلاصه که آسمان جان! این را بدون که خودتی و خودت. و کسی اگر خوبی بهت میکنه از لطف خودشه. ولی تو خوب باش و به دیگران خوبی برسون

 

1117

| سه شنبه, ۲۰ جولای ۲۰۲۱، ۰۹:۰۲ ق.ظ

لپم از جای آمپولها کوفته هست

امروز هم یک دندان پر کردم

تا این لحظه ۱۶۰۰ برای کشیدن عقلها و ۲۴۰۰ برای پر کردنها، جمعا ۴ تومن خرج دهانم کردم

برای هفته بعدی نوبت کشیدن دو دندان دیگه و ۱۸ مرداد یک پر کردن دیگه دارم. بعلاوه جرم گیری که همین روزها باید انجام بدم. ترجیحا قبل از کشیدن. یه ۲۴۰۰ دیگه هم موند پس میشه جمعا ۶۴۰۰. این دهان نازنین بدون ضربه بدون رنگ :-/

 

* همین الان به مامان گفتم چرا ماهی یه تومن بهم نمیدی. هیچی نگفت. یعنی دوست نداره بده. ولی واقعا الان توی حسابم ۱۳میلیون و صد تومنه. ۱۰ تومن مال برادره که گذاشتم برای بالا بردن امتیاز وام. اونم پریروز گفت میخوادش. ۳۱۰۰ مال خودمه. که همونجور که حساب کردم۲۴۰۰ باید این ماه بدم دندونپزشکی :( شاید اصلا این ماه کلاس موسیقی نرفتم. چون اگر ویزام بیاد باید حدود ۸۰۰ بدم برای پیکاپ. نمیدونم چند میلیون پول بلیتم بشه ولی دلم به این خوشه که واو گفت برات میخرم هر وقت اومدی از فاندت بده‌. نمیدونم به سپتامبر میرسم یا نه. از الان امیدوارم که هر چی خیره اتفاقا بیفته. ولی میدونم که عملا از سپتامبر دیگه سر کار نخواهم رفت و هزینه زندگیم رو نمیدونم از کجا بیارم. چون قاعدتا درس رو که باید بخونم. حتی اگر اینجا باشم. ولی خودم دوست ندارم آنلاین شروع کنم. دوست دارم حضوری باشه‌ با همه سختی ها و مخارجش

تنها خبر خوش امروز این بود که سه روز قرنطینه هتل که هزینه ۱۰۰۰ دلاری گزاف و اضافه ای داشت برداشته شد. همین

امیدوارم که خدا راه گشایشی برای همه بذاره‌. الان واقعا دلم شکسته :(

چون هرکی میشنوه من دارم میرم فکر میکنه واقعا چقدر پولدارم. ولی حقیقت اینه که تا اینجا همه رو ذره ذره جمع کردم. حتی امتحان زبانم رو با فروختن سهم ۶۰تا و از پس اندازا و حقوق مغازه برادر دادم. البته ۱ تومن هم خواهرم داد. درسته پس اندازا پول پدرم بود‌. ولی من اونا رو ۵۰ تومن ۵۰ تومن جنع کردم و خرج نکردم و از خریدای دیگه زدم تا کتاب بخرم کلاس برم امتحان ثبت نام کنم. تا همینجاش مسیر برام به راحتی هموار نشده. یعنی از روز اول مدرسه من طعم نداری رو چشیدم. همون هفته اول کلاس اول کوله پشتی که ازش بیزار بودم پاره شد. دوسش نداشتم ولی چون ارزون بود برام خریدش مامان. و اونم شکر خدا همون هفته اول پاره شد. بعد واسم یه کوله سبز خرید که عاشقش شدم. البته تا کلاس سوم فکر کنم همراهم شد. چه ربطی دارن اینا. همینجوری خواستم بگم فقط. همین. امیدوارم خدا کمک کنه. به همه آدما

یادم نبود! پول چمدان رو هم حتی الان ندارم. باید وام بگیرم ولی نمیدونم اگر از کارم بیام بیرون وام میدن بهم یا نه:|

۱۰۴۸

| يكشنبه, ۳ ژانویه ۲۰۲۱، ۱۱:۵۶ ق.ظ

این لحظه پس از چک کردن همه سوراخ سنبه های گوشیم

احساس تنهایی خیلی عجیبی دارم

یک ماه دیگه تولدمه

و هیچکس به فکرش نیست که بخواد منو سورپرایز کنه

یا خوشحالم کنه

و بله

من شخص خاص زندگی هیچکسی نیستم

و هیچ شخص خاصی در زندگی من نیست

و من یک ماه دیگه تولدمه

این غم انگیزه....

شب بخیر

1015

| چهارشنبه, ۲۱ اکتبر ۲۰۲۰، ۱۲:۳۳ ب.ظ

درست لحظه ای که به آدما نیاز داری غیب میشن و انگار تو رو نمیشناسن

امشب ممتظر تمرین اسپیکینگ بودم و هیچکس نیست باهام تمرین کنه.

امان از تکرار غریبانه روزگارم....