آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۲۵ مطلب در ژانویه ۲۰۲۳ ثبت شده است

1276- گوگل درایو

| دوشنبه, ۱۶ ژانویه ۲۰۲۳، ۱۰:۴۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ ژانویه ۲۳ ، ۲۲:۴۴

1275- ادیت مقاله

| دوشنبه, ۱۶ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۹:۵۳ ب.ظ

بذارید صادقانه بگم، حالا که دارم مقالمو ادیت میکنم، واقعا یه جاهایی رو میبینم و باورم نمیشه که اینا رو من نوشتم

اولین شکی هم که میکنم اینه که از یه جایی کپی پیست کردم. اما خب خودم میدونم نکردم و قطعا خودم نوشتم. اما مسئله اینه که به هیچ عنوان یادم نمیاد اینا رو من نوشته باشم. همینقدر تباه!

1274

| دوشنبه, ۱۶ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ

همه بدنم درد میکنه

انگار تریلی از روم رد شده

پر.ی.ود خر است :(

 

بعدا نوشت: دوشنبه، 16 ژانویه، 19:01 عصر

چقدر امروز روز بدی بود. نمیتونستم از جام پاشم. سرم گیج، بدنم دردناک، خودم ورم، اما بلخره ناهار خوردم و باز دیدم نمیتونم. قرص خورده بودم صب. یکم خوابیدم و پاشدم دیدم بهترم. حالا چایی درست کردم و اومدم پشت لپ تاپ. البته صب یه کمی کار کردم ولی خیلی حالم بد بود. برم به ادامه برسم تا شب... تازه فردا ناهارم ندارم. فردا صب حتما میرم دانشگاه کار کنم. چون که خونه بمونم باز باید بخوابم

تازه مافینای صبحانمم نخوردم. موند برای فردا صب با قهوه. یه کمی خشک شدن اما مزه اشون بد نبود. ایده خوبیه به نظرم!

الانم دو تا کاپ کیک شکلاتی کوچولو با یه عالمه نوتلا برداشتم تا با چای بخورم. I deserve it به خاطر این که امروز حالم خوب نبود

دیروز واقعا سیرمونی نداشتم. دیشب هم بعد از خوردن همبرگر به بچه ها میگفتم چیزکیک بگیریم که خوشبختانه قبول نکردن. شب مشخص شد که دلیل دیو شدنم چی بود.

عدسی رو گذاشتم بپزه برای شب، و یه نصفه سینه مرغ هم گذاشتم برای فرداو میخوام فردا برنج نبرم. شب باید نون و تخم مرغ بخرم :|

1273- لولولمن

| يكشنبه, ۱۵ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۴:۲۸ ب.ظ

دیشب همخونه اومد و من اینقدر خسته بودم که براش شام کشیدم و خوابیدم

ساعت 12 و خورده ای بود که داشتم میخوابیدم، چون به شدت خسته بودم. گوشیم هم سایلنت نبود که همخونه اومد در رو براش باز کنم. که البته بدبخت کلی پشت در موند. فک کنم از لج بابا گوشی رو سایلنت کرده بودم :|

یکبار بابا ویدیوکال کرد و ریجکت کردم. سعی کردم باز بخوابم، دفعه دوم کمی بعد زنگ زد باز ریجکت کردم و نوشتم دارم میخوابم

باز دوباره زنگ زد :| دیگه قاطی کردم ولی سعی کردم که مسلط شم به اعصاب خرابم و برداشتم گفتم میشه بذاری بخوابم؟ تاریک هم بود و تصویر نداشت گفت باشه باشه و قط کرد. باز کلی تلاش کردم تا خوابم ببره. لجم گرفت. خب پشت هم زنگ نزن دیگه پدر من :|

 

امروز صب پاشدم سریع صبونه خوردم رفتم جیم و برگشتنی رفتم لولولمن. یه تاپ قشنگ خریدم با 50% تخفیف. دم کانتر هم دیدم باز 5 دلار ارزونتر شد. کلی ذوق کردم. تازه سایزمم جای 4، 6 بود که نمیدونستم. چون 6 قشنگ اندازه بود. دیگه برای جیم تاپ قشنگ دارم. شستمش و گذاشتم خشک شه که این دقعه بپوشم. تنها بدی تاپ اینه که هی باید شیو کنی و منم حوصله ندارم. اما این تاپ رو الان تقریبا 4-5 ماه بود که تو کوکش بودم و بلخره شکار کردم. رنگشم مشکیه اما انگار از پالت رنگای صورتی و زرد و آبی و سبز پاشیدن. همه رنگی داره و با همه چی ست میشه. از مشکی خالی که میخواستم بخرم خیلی قشنگتره. راضی ام

 

خلاصه که بلخره منم لولولمن دار شدم ^_^

 

اومدم خونه و ماکارونی گرم کردم با همخونه خوردیم. دوش گرفتم.

 

الان یه پست کاپ کیک دار خوندم و میخوام برم جو پرک خورد کنم یه چیزی برای صبونه فردا حاضر کنم. البته شب این کارو میکنم. الان میخوام برم سراغ مقاله

 

امروز حرکت شونه خیلی برام سخت بود. ست اول عالی زدم اما از وسط ست دوم دیگه نمیتونستم بلند کنم هالتر رو! دیگه دیدم نمیشه رفتم شولدر پرس و با کمترین وزنه اون کار کردم حداقل یکمی شونه هام تقویت بشن

حالا نمیدونم چه غلطی کردم که کمرم درد گرفته :| 

 

فردا صب زود میرم دانشگاه کار کنم. اگه دختر خوبی باشم ظهر خودمو میبرم یوگا ^_^

1272

| شنبه, ۱۴ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۳:۲۷ ب.ظ

جیم نرفتم

خیلی خسته بودم

اومدم خونه ظرفارو شیتم

اومدم تخت هرکاری میکنم خوابم نمیبره

حالا گشنمم شده:||||

1271- جمعه، مهمونی، ویکند

| شنبه, ۱۴ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۹:۴۶ ق.ظ

خب دیروز که جمعه باشه ظهر میتینگ داشتم. صب پاشدم و هلک و تلک تا بیام دانشگاه و سر راه یه چیزی بخرم که بخورم شد 11

نمیدونم چرا اینقدر صب زمان پرت زیاد دارم همش هی وقتم تلف میشه. حتی صبونه هم نخورم. واقعا باید سرعتم رو صبحا ببرم بالا

البته فقط کافی درست کردم ریحتم تو ماگ آوردم. همینم که 5 دقیقه طول نمیکشه

خلاصه یکم با جوجه شماره یک تو راه حرف زدم

بعدش یه کوچول با بابا حرف زدم

بعدشم نشستم بقیه کامنتای استاد رو خوندم

1:30 میتینگ داشتیم و گفت تا آخر هفته سابمیت کنیم مقاله رو گفتم نه عامو وقت نمیشه که

خلاصه تا آخر ویکند یا اوایل هفته بعدی ازش وقت گرفتم

بعدش بهم گفت خب بحث آکادمیک تموم؟ گفتم یس. گفت پس یه چیزی بگم بهت. یه تب باز کرد دیدم HR، ضربان قلبم رفت رو 1000

فک کردم شغل آن کمپسمو فهمیده میخواد دعوام کنه یا بگه چرا بهم نگفتی. دیگه هی دعا کردم و هی استرس کشیدم که گفت نه این نیست و یه تب جدید باز کرد و داستان این بود که یه پوزیشن جدید بود برای لبمون که میخواس ببینه علاقمندم یا نه که منو معرفی کنه براش

و خب من قطعا علاقمندم. گفت که paid هست

وای الان یادم افتاد که تو پست قبلی گفتم جاب میخوام و روحمم از این خبر نداشت! خدایا شکرت واقعا چقدر بامزه!

البته خبر بد هم این که برای یه جاب ول پید هم درخواست داده بودم که باز دوباره برای بار هزارم ریمایندر زدم و قبول نکرد هنوز. گفت هنوز بودجه ندارم و این حرفا

حالا امیدوارم هرچی که صلاحه!

اومدم خونه بعد میتینگ و سریع ناهار خوردم و یه دستی به خونه کشیدم که شب اف و میم بیان خونم. برای شام هم همبرگر گذاشتم بیرون

رفتم سر کار. خوب بود. فقط تا ساعت 10 ولم نکرد :| بیشتر از همیشه نگهم داشت! دیگه 10 برگشتم و میز چیدم. پفیلا درست کردم. مزه گذاشتم تو ظرف! میوه و کاهو شستم و چای حاضر کردم

بچه ها اومدن و سه تا برگر خوشمزه پختم که مزه اش عالی شده بود! 

دیگه تا ساعت 2 نشستن و من داشتم له میشدم

بهشونم نگفتم که صب باید ساعت 8 دانشگاه باشم :| تا خوابیدم شد 3 و در واقع 4 ساعت بیشتر نخوابیدم

الانم اومدم سر کار آن کمپسم هستم تا ظهر. برم آفیس ناهار بخورم، کتونیمو بردارم و برم جیم. بعدشم برم خونه ظرفا رو بشورم و دوش بگیرم. از خستگی له و لورده ام

قیافم عین .... امروز، موهام چربه و آرایشم یه ریمله که یکم چشای خمارم باز بشه از خستگی. بعد پسره اومده بهم میگه یو لوک بیوتیفول تودی :)))) گفتم داداش یا تو نمیدونی بیوتیفول چیه یا بیوتیفول ندیدی تا حالا :))) که البته دومیش بعیده خدایی اینقدر بیوتیفول اینجا زیاده

تازه اولشم با ذوق و شوق میگه امروز فقط من و تو هستیم؟ گفتم نه داداش یکی دیگم هستش باهاموون دونت ذوق

دیگه فعلا همین

حوصله زنگ زدن به بابا اینا رو ندارم

مامان که اصلا حرف زدن باهاش فایده نداره. مخصوصا شبا. که گیج و منگه از قرص

بابا هم که دیگه هر روز حرفی ندارم

البته به خاطر پی ام اس هم میتونه باشه

ولی میتونه هم نباشه

ولش گن نگم دیگه :|

۱۲۷۰-کریر فر

| پنجشنبه, ۱۲ ژانویه ۲۰۲۳، ۱۱:۳۸ ق.ظ

دلم جاب خواس🥹 اونم از نوع ول پید🥹🤲

1269-اتفاقات صبح

| سه شنبه, ۱۰ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ

سه شنبه، 10 ژانویه، ساعت 1 ظهر

 

امروز دو تا اتفاق مسخره افتاد

یکیش این که از راه پله ها داشتم میومدم برم بیرون که منیجر با سگش اومد

سگش مستقیم توی راه پله اومد شلوارمو تاچ کرد با کله ش

منم از هر موجود زنده ای که تاچ کنم یا تاچم کنه خوشم نمیاد متاسفانه. تو بگو گربه یا پرنده حتی... چه به سگ که فوبیا دارم :|

گفتم بهش میترسم پیلیز که بهش برخورد با یه حالتی گفت شیز عه بیبی که چش غره هم همراهش بود 

زنیکه

مورد دوم هم که نمیتونم بگم در مورد یه آدم مزاحم احمق بود که کارش در حد کودکستان بود. یعنی اینقدر خندم گرفته بود که داشتم میمردم از خنده 

حتی لبخند هم زدم :))))

حالا برم ببینم میتونم به کامپیوتر لب ریموت وصل شم. ناهار تازه فسنجون دارم با سالاد. به به به.... 

 

1268

| دوشنبه, ۹ ژانویه ۲۰۲۳، ۰۹:۳۲ ب.ظ

نگاشته شده در دوشنبه، ۹ ژانویه ۲۰۲۳، حدودای ساعت نه اینا😄

 

صبح از ساعت ده رفتم دانشگاه. تا ساعت چهار و نیم کارایی که باید میکردم رو کردم

‌‌ساعت پنج تازه ناهار خوردم

بعدش با بچه ها چایی خوردیم و عصر ساعت شش و نیم با یکی از دوستای ع اومدم خونه

گردو شستم، تو فر خشکش کردم و آسیاب کردم و بار گذاشتم

گوشت قلقلی درست کردم برای اناربیج اما هوس فسنجون هم کردم

میخوام نصف گردوها رو فسنجون و نصفش رو اناربیج کنم ^_^
مایه ماکارونی هم درست کردم که فریز کنم برای آخر هفته

الان دارم برنج دم میکنم و آلبالو اخته آب کرده میخورم

صبحانه اوت میل و شیری که پختم رو خوردم و عصر چنان دسشویی لازم شدم که شانس آوردم بطری نوشابه برده بودم آفیس 😶‍🌫️

هربار به هر نحوی اوتمیل بخورم وضعیت همینه :))))))

فسنجونم روغن انداخته الهی شکر چه کوکب خانومی شدم ^_^
دیگه همین. نبض زندگی جریان داره، فقط یه خونواده کمه :دی

پ.ن: زعفرونامم بعد قرنی سابیدم که بزنم بر بدن. کلی هم ریختم توی برنجی که دم کردم. به به

۱۲۶۷، روز نمیدونم چندم ترک

| دوشنبه, ۹ ژانویه ۲۰۲۳، ۱۲:۳۳ ق.ظ

امروز از ساعت ده صبح تا ده شب دانشگاه بودم

تا ساعت سه آفیس خودم بودم که تقریبا هیچ کاری نکردم. هیچ کسی هم جز من تو آفیس نبود. دیگه داشت میزد به سرم. گفتم برم بچرخم ببینم میتونم یه کافی بگیرم که بسته بود، یکمی در و دیوارو نگاه کردم و برگشتم.

یه ایونتی بود تو ساختمون که رفتم یه پک غذا گرفتم و به اف خبر دادم

اون اومد باهاش رفتم و همونجا دوتا ساندویچ دیگم خوردم و یکی هم آوردم😁😁😁😁 اینقدر زیاد بود که آخرشم باز پک خوراکیا مونده بود. یعنی حق کسی رو نخوردیم فقط از تولید زباله جلوگیری کردیم

دیگه حالم داشت بهم میخورد😅 هرچی میخوردم سیر نمیشدم. البته ساندویچاش کوچیک بودن در حد لقمه! 

برگشتنی هم یه مافین بزرگ برداشتیم، دیگه رفتم وسایلامو جمع کردم و رفتم آفیس اف نشستم. تا ساعت ده خیلی‌ بهتر کار کردم. کند بودم باز ولی از بیکاری در اومدم. 

خلاصه اومدم خونه و نمازای کل روز رو خوندم. حرکات شکم رو انجام دادم. دیگه نشد دو رو انجام بدم. دو قاچ پیتزا خوردم. اوت میل با شیر و دارچین و عسل درست کردم برای صبونه. صبحم زود ایشالا پاشم دوش بگیرم برم دانشگاه

از اینستا بگم امشب با علم و آگاهی کامل، یعنی اصلا دلمم نمیخواس اما در حد ده دقیقه نصب کردم چک و پاک. تمام

دیروز فقط نیم ساعت نشستم وقتمو گرفت اما به خودم اومدم و پاکش کردم

هیچ نوتیفیکیشنی هم نداشتم

البته پنج تا دونه دایرکت داشتم که از برادر و زنش و اف و ال و ع بود چیز خاصی هم نبود

ایشالا صب هفت پاشم دیگه 

خیلی‌ دوست دارم فردا یوگا رو برم ولی خیلی هم کثیف مثیفه آخه واقعا تو خاک و خل قلللل میخورن

صب برم حموم با تمیزِ جانم برم اونجا آخه خدا رو خوش میاد؟  حالا شایدم رفتم

امیدوارم فردا وقت شه مقاله رو پیش ببرم امروز که آخراش خوب بودم امیدوارم فردا موتورم زود گرم شه

ناهار امروزمم که ماهی بود موند برای فردا!

ولی فردا شب باید یه چیزی درست کنم واسه سه شنبه

فردا شیفت هم دارم

من برم دیگه همین فعلا!