آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۸ مطلب در اکتبر ۲۰۲۳ ثبت شده است

1408 Mood

| دوشنبه, ۱۶ اکتبر ۲۰۲۳، ۱۰:۳۵ ق.ظ

خب دیگه تقریبا تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که مردم چجوری آدم خودشونو پیدا میکنن؟

کسی که از من خوشش میاد، من ازش خوشم نمیاد

و کسی که من ازش خوشم میاد، پا پس میکشه و ازم دوووور میشه

نمیدونم آیا ممکنه یه روزی برسه که من و کسی دوطرفه از هم خوشمون بیاد و کم کم احساسمون رو ببریم جلو و با شیبی یکسان به یه نقطه امن و متعادلی از نظر احساسی برسیم؟

امیدوارم که بتونم جواب مثبتی برای این سوالم، به زودی بگیرم...

یعنی یکی بیاد که بعدش بیام این پست رو بخونم و بهش ریپلای بزنم و بگم دیدی شد دختر؟ دیدی بیخودی عجله داشتی؟

#صبح ابری، طوری، خارجی.

1407 از نشانه های بالا رفتن سن

| يكشنبه, ۱۵ اکتبر ۲۰۲۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ

دیروز عصری سریع یه بسته گوشت چرخکرده تفت دادم

نصفشو تبدیل به مایه ماکارونی و نصفشو مایه لوبیا پلو کردم و فریز کردم برای نیمه دوم هفته

یکمیش هم ریختم روی سیب زمینی پخته و روش پنیر و ذرت چیدم برای شامم

شب قرار بود بریم رستوران ایرانی. رفتیم دم درش و حالمون داشت بهم میخورد. داخل نرفتیم

تصمیم عوض شد و رفتیم یه بار بغل خونه

اونجا هم 1 ساعت نموندیم 

در واقع ساعت 12 من تو تخت بودم

اینقدر پر شور و هیجان :))))

هیچی الکی اینهمه رسیدیم به خودمون

امروز صب ساعت 8 پاشدم 

صبونه خوردم و رفتم جیم

75 دقیقه ورزش کردم و ساعت 11 برگشتم

تو راه رفتم یه مرطوب کننده واسه پوست کویری صورتم بخرم

که تا 12 طول کشید انتخاب کنم

اومدم خونه پروتئین خوردم. دوش گرفتم و هیچی کمی لیزر کردم 

ساعت دوعه و نشستم دارم ویس استاد رو گوش میدم

امشب قرار بود بریم خونه الف اما فک کنم کنسله

فردا صب ساعت 8:30 باید دانشگاه باشم

بتونم تا 11 که شیفتمه کارامو انجام بدم عالی میشه

این فارست رو روشن کنم بذارم روی 3 ساعت مثلا

همش دارم به رفتارای این پسر فک میکنم

اگه از من خوشش نمیومد چرا اینقدر در مورد کشورش باهام حرف زد و در مورد کشورم پرسید؟ شاید میخواس به عنوان دوست معمولی اینا رو بدونه و من دچار سوتفاهم شدم؟

اگه نه چرا اون روز برام شکلات آورد و هفته پیش هر روز بهم مسج داد؟ چرا وقتی منو میبینه با روی خوش باهام برخورد میکنه؟ میخواد نایس باشه فقط؟

چرا براش گل خریدم کلی خوشحال شد و هی گفت تا حالا هیچکس برام گل نخریده بود؟

چرا گفت مرسی که اینقدر باهام نایس و خوبی؟

چرا هی میگفت این جزو برناممه که حتما برات یه بار آشپزی کنم؟

خب نمیگفتی اینا رو

من همچنان تصمیم دارم دیگه ازش هیچ توقعی نداشته باشم

 

پ.ن: امشب خونه الف بودیم

پرسید قبلا مگه هی پشت هم تکست میداد؟ گفتم نه

گفت پس چیزی عوض نشده صبر داشته باش.

1406 بی‌حوصلگی اگر پست بود

| شنبه, ۱۴ اکتبر ۲۰۲۳، ۰۶:۰۶ ب.ظ

خودم دیگه خسته شدم

پستام یکی درمیون خوب-بد شده

این پسر مصداق بارز با دست پیش میکشه با پا پس میزنه شده برای من

البته اینم بگم زمانی که من رو میبینه رفتارش خیلی خوب و اوکیه و اصلا حس بدی نمیده

جمعه دفتری که براش خریده بودم رو بردم با خودم 

میتینگ داشتم و ساعت 3 رفتم دانشگاه

بعد از میتینگم رفتم آفیس

رفتم پیش عین و نشستیم کمی حرف زدیم

وقتی برگشتم به این پسره مسج دادم گفتم کجایی گفت دارم جمع میکنم برم فوتبال

گفتم پس قبل رفتنت بیا یه چیزی بهت بدم 

دفتر رو بهش دادم گفت چه کاری بود و این حرفا گفتم دیگه من برات از قبل خریده بودمش دیگه 

بهش گفتم فردا برنامت چیه؟ گفت هیچی

گفتم هیچی؟ گفت آره. گفتم مطمئنی؟ و به خودم اشاره کردم. گفت برنامه ای داشتیم؟ گفتم نه

گفت برنامه تو چیه؟ گفتم دوچرخه. گفت شت... دوستم داره میاد پیشم. گفتم اوکی. گفت یه روز دیگه بریم؟ گفتم maybe

دیگه اگه بهش گفتم جایی بریم

دیگه مطمئنم که هیچ فکری در مورد من نمیکنه و این منم که الکی برای خودم بزرگش کردم

همیشه من همه چیز رو برای خودم بزرگ میکنم

و متاسفانه به هزار نفر از دوستامم گفتم

کاش بهشون نمیگفتم

امروز ال زنگ زده بود میپرسید برگشت. اصلا حوصله نداشتم. گفتم عزیزم چیزی بین ما نیس ...

برگردیم به دیروز...

خلاصه بعدش یه موز خوردم رفتم جیم

یه ساعتی ورزشمو کردم و بعدش اومدم خونه پروتئین خوردم و سریع رفتم بیرون با بچه ها

رفتیم یه رستورانی همین نزدیکی و من برگر سفارش دادم. نمیدونم چرا اینقدر نفخ داشت برگر!

بعد از رستوران رفتیم خونه ع هم آفیسی همشهریم و تا ساعت 1-1:30 نشستیم به حرف زدن

اومدم خونه دست رومو شستم. نماز خوندم و با خواهرم و بابااینا حرف زدم

مامان باز کارای عجیب کرده بود

هیچی

ساعت 3 اینا خوابیدم و امروز صب ساعت 9 پاشدم

صبونه خوردم. با خواهر و بابااینا حرف زدم و پوشیدم با دوچرخه رفتم مغازه ایرانی و چای و لواشک و پفک نمکی خریدم!

برگشتنی رفتم یه بیکری و از چیزاش اصلا خوشم نیومد. ولی یه چیز گردویی خریدم و الان با چای خوردم بازم خوشم نیومد!

دیگه نارنگی و توت فرنگی و آووکادو هم گرفتم و دستبندمو بردم طلاسازی درست کنه که نکرد. گفت دایاموند نباشه سنگاش سیاه میشه

کفتم برو بابا نخواستم. میفرستم ایران برام درستش کنن

دم در عین و دوس دخترشو دیدم. یه چرخی با دوچرخه زدن. و یکمی حرف زدیم

اومدم خونه ماهیامو بسته بندی کردم و یکمیشو هم انداختم ایرفرایر برای ناهار

دیگه بعدش با ال حرف زدم

یه چرت زدم

دوش گرفتم و الان نشستم اینجا برم ببینم استادم چه مقالاتی برام ارسال کرده عزیز دل

شب میریم مراسمی که توی یه رستوران برگزار میشه که اصلا هم خوشم نمیاد ولی به خاطر دوستام میرم 

 

1405 could we go for a walk?

| پنجشنبه, ۱۲ اکتبر ۲۰۲۳، ۰۷:۳۱ ب.ظ

دیروز نمیخواستم برم جیم که شاید این پسر بگه بریم قدم بزنیم حال داشته باشم

اما تصمیم گرفتم که برم

و خوب شد رفتم چون اصن شب به روی مبارک نیاورد که قرار بود بریم قدم بزنیم

هیچی دیگه

تو جیم الف و شوورش بودن با هم کلی حرف زدیم

برا خودم جلو اونا فحش گذاشتم که دیگه بهش مسج ندم

یعنی الف گفت فعلا یه مدت تو مسج نده ببین چی میشه

ساعت نزدیکای یازده داشتم فک میکردم ازش باید بکشم بیرون که مسج داد حالمو پرسید

روزش چند بار همو تو راهرو دیده بودیم و سلام علیک و چت کوتاهی کرده بودیم

ولی جدی این تصمیم رو گرفتم که کمی بیخیال تر باشم تا ببینم چی میشه

امروز هم رفتم از افیس وسیله بردارم دیدمش و سلام علیک کردیم فقط

بعد از تی ای نشسته بودم مقاله بخونم که دیدم در میزنه بهم گفت بیا

رفتم دم در و اون شکلاتایی که دوشنبه بهم گفت رو برام آورده بود داد بهم

دو تا دونه

منم تشکر کردم ازش

خیلی ملو و ملایمه این بشر

فعلا تا یه مدتی من بهش مسج نمیدم

تا ببینم چی میشه

دیگه من کارایی که باید رو کردم

براش گل خریدم، بهش محبت کردم و روی خوش نشون دادم و حتی پیشنهاد قدم زدن دادم

دیگه اون باید مدیریت کنه تا بیشتر باهام آشنا شه

 

پ.ن: شب داشتم شام میخوردم که مسج داد از شکلاتا خوشت اومد؟ منم دیگه یه کوچولو جوابشو دادم

یه جا حرفی نموند الکی بعد از چند دقیقه یه استیکر فرستادم سریع سین خورد نگو تو چتمون بود هنوز

خلاصه باز یه کوچولو الکی حرف زدیم گفت فوتبال رفتم و بردیم منم گفتم آفرین

چی بگم آخه

همین 

 

 

1404 سه شنبه

| چهارشنبه, ۱۱ اکتبر ۲۰۲۳، ۰۹:۴۰ ق.ظ

دیروز سه شنبه بود و رفتم دانشگاه

سر صب دم در آفیس این پسر رو دیدم میخواس با یه دوستش بیاد تو آفیسمون فقط سلام گفتیم

نمیدونم چرا تو دانشگاه سختم بود باهاش مث بیرون صمیمی باشم

روز قبلشم بهش ظهری مسج دادم جوابمو 6 ساعت بعدش داد

گفت دوستش اومده دیدنش 

حالا نمیدونم

ولی وقتی جواب داد یکمی ازم پرسید روزت چطور بود و اینا

وقتایی که میخواد از دلم دربیاره میگه "How was your day" فک کنم :))

دیگه یه بارم سر ظهر دم در دستشویی دیدمش و یه چند جمله ای باهام حرف زد

عصری بهش مسج دادم که کجایی. گفت دارم دوستمو تو جیم تشویق میکنم. مسابقه داره. گفتم کی میری خونه و کی میخوابی؟ گفت 11

گفتم میخواستم ببینمت. بریم یه قدم بزنیم؟ که گفت آره ساعت 10 قرار شد بریم

من سریع اومدم خونه و شام خوردم و ناهار فردامو آماده کردم و نماز خوندم

داشتم حاضر میشدم که 9:40 مسج داد که من تازه رسیدم خونه خیلی خسته و گشنه ام میشه فردا بریم؟

دیگه منم گفتم باشه و اشکالی نداره و باز پرسید how was your day

یه چت خیلی کوچولو کردیم و دیگه همین

راستش یه خورده خورد تو ذوقم. اما از طرفی هم اولش خودم بهش گفتم اگه خسته نبودی بریم 

خب وسط هفته بود و من فک میکنم نباید انتظار داشته باشم که کسی انرژیشو بذاره برای قدم زدن آخر شب

اما از طرفی هم میگم میتونس از تشویق کردن دوستش توی جیم زودتر دربیاد تا بتونه با من بیاد

نمیدونم بعد از یه ماه اومده و شاید اونجا داشت با دوستاش دیداری تازه میکرد و نشد

میترسم فقط از شدت نایس بودنم یه مهرطلب داغون نشم و از اونور بوم نیفتم

میدونی؟ منظورم اینه نمیدونم تا کجا باید بهم برنخوره و از کجا باید نایس بودن رو بذارم کنار

حتی یه وقتا فک میکنم نکنه نباید بهش گل میدادم. نکنه این کارم نشونه بدی باشه و منو یه آدم آویزون جلوه بده

یادم باشه در این مورد با مشاورم حتما حرف بزنم

مثل همیشه از نظرات گرم و کارشناسانه شما هم استقبال میشه ^_^ بوس به کلتون

1403 دیت پنجم و ششم با هم :))

| يكشنبه, ۸ اکتبر ۲۰۲۳، ۰۵:۳۵ ب.ظ

در واقع میشه اولین دیت بعد از برگشتنش

گفتم تا ماجراها هنوز تازس بیام از جزییاتش بنویسم تا یادم نرفته!

خب... ایشون پنجشنبه نیمه شب برگشتن از سفرشون. جمعه اولین روزی بود که اینجا بود و من ندیدمش. ظهرش بهم مسج داد که فردا بریم دوچرخه سواری و صبونه؟ گفتم حتما

جمعه تا شب ساعت 9 دانشگاه بودم و پک و پاره! دیگه دوش هم نگرفتم. چقدر خجسته ام من :)))) اما خب تمیز بودم دیگه

بله شنبه صب قبل از ساعت 8:30 از خواب پاشدم دیدم بهم مسج داده که کی بریم؟ گفتم همون 10 مث همیشه. خلاصه پاشدم یه صبونه ریز شیر شکلات و نون پنیر سبزی خوردم و راه افتادم. گفت میام سمتت. با این که باید از جلوی خونه اون بریم اما گفت میاد سمتم. این یه امتیاز مثبت

من رفتم پایین دیدم هنوز نیومده و راه افتادم سمتش

رسیدیم به هم پیاده نشدیم همین سلام و علیکی کردیم و راه افتادیم یکمی هی حرف زدیم و رفتیم جایی که اولین بار رفته بودیم با هم

یکمی تو راه مسخرم کرد که وایلد باش و چرا دستکش پوشیدی و این حرفا

گفتم حرف نزن من به اندازه کافی wild هستم. یادت رفته دفعه اولی بدون ترمز اینهمه سربالایی رو اومدم

گفت خب چون نمیدونستی اگه میدونستی که عمرا میومدی

گفتم به هرحال من یه وایلد پرشین کتم

ولی خب هی مسخرم میکرد و میخندید به شوخی

همشم طبق معمول مسیر رو اشتباه میرفتم و از دستم غش میکرد میخندید

واقعا نمیدونم چرا اینقدر تو مسیریابی کودن هستم

یه جا بین مسیر روی پل گفت وایسیم؟ گفتم آره. پیاده شدیم بشینیم بغلش کردم و گفتم هااااای و خلاصه نشستیم یکمی رودخونه رو تماشا کردیم و حرف زدیم و عکس انداختیم و مسخره بازی درآوردیم. سر این که ریشه اعداد ایرانی و انگلیسی چیه کل کل کردیم و سرچ کردیم و این داستانا

بعدش دوباره سوار شدیم و راه افتادیم به سمت لبه رودخونه که دفعه اولی نشسته بودیم. رفتیم نشستیم و سوغاتیامو در آورد بهم داد و منم کلی ذوق و تشکر کردم

اولیشو که در آوردم یه دستبند دستباف بود که وسطش یه عروسک کوچولوی دست ساز وصل بود. خیلی بانمک بود. شبیه طلسم و جادو بود البته :)))) همین حین یه لحظه سرمو آوردم بالا دیدم یه سگ فیس تو فیسم واستاده

اینم بگم که اون منطقه آف لیش بود. یعنی آدما اجازه داشتن سگاشونو بدون قلاده بیارن. واسه همین شگا همینجور واسه خودشون میچرخیدن

البته اومدیم بریم بهم گفت مطمئنی که اوکیی و نمیترسی؟ میخوای نریم؟ گفتم نه بریم اوکیم تو هستی سگا کاریم ندارن. آخه میدونه از سگ میترسم

خلاصه سگه رو یه لحظه دیدم یه سکته ای زدم و دیدم داره ساک تو دستمو بود میکنه ساکه رو پرتش کردم اونور

باز کلی خندید و گفت وسایلای منو پرت کردی اونور؟ گفتم خب داشت بو میکشید گفتم شاید اینا رو میخواد بندازم بره اونور

خلاصه این یه دور

دومی رو درآوردم یه هدبند بود با گلدوزیای دست دوز و رنگی رنگی. خیلی بانمک بود اونم. اونم بازش کردم زدم رو کله‌ام که یه سگ کوچولوی دیگه اومد و این دیگه رسما ازم بالا رفت. اینجا دیگه به فارسی روان میگفتم تو رو خدا بروووو و چسبیدم به بازوی این پسر و همونجور که سگه از من بالا میرفت منم از این پسر بالا میرفتم و اونم که هار هار میخندید بهم و هی میگفت عجب پرشین کت وایلدی

البته دستشو دورم گرفته بود و بغلم کرده بود و میگفت چیزی نیس نترس ولی من جدی ضربان قلبم رو 200 رفته بود. یهو میومدن ناکسا سورپرایز میکردن

دیگه سومی یه جفت گوشواره بود با تم اسمم. اونم اول گفتم تو گوشم گوشوارس بعدا میپوشم. اما همونجا طلاهامو درآوردم و اینا رو انداختم توی گوشم. و بانمک بود. کلی باز ازش تشکر کردم و دیگه همونجور حرف زدیم و در مورد تتو و گوشواره میگفت من خوشم نمیاد پسرا گوشواره بندازن. گفت از تتو هم خوشم نمیاد و حس میکنم آدمایی که تتو میکنن میخوان هی یه چیزیو نمایش بدن و البته اول ازم ازم پرسید تتو داری؟ گفتم که نه و بعد اینا رو گفت

خلاصه در مورد تتوی اسم همسر حرف زدیم و گفت آخه خلن. شاید جدا شدن. آدم نباید اسم همسرشو تتو کنه گفتم بله حق میفرمایید

دیگه گفت گشنمه بیا بریم یه چیزی بخوریم گفتم باشه. گفت جایی سراغ داری؟ گفتم نه خودت بگو که یه جاییو پیشنهاد داد.

حالا دارم میبینم هرجا نظری ازم خواسته گفتم فرقی نمیکنه و تو بگو

این دفعه زحمت بکشم یه نظری بدم چشم نخورم والا عین اسکولا

بعدش دیگه برگشتیم و سر راه رفتیم یه کافه توقف کردیم و اون یه ساندویچ و کافی و منم یه کافی و چیز کیک گرفتم

موقع حساب کردن قشنگ ایرانی بازی درآوردم و هی من هل و اون هل، اون حساب کرد

گفت چرا نمیذاری من حساب کنم و اینا گفتم آخه همش که تو حساب میکنی این بار نوبت من بود

خلاصه نشستیم خوراکیامونو خوردیم و باز حرف زدیم و گفت که باباش مهندس بازنشستس 

اسم مامانشو گفت. عجیب این که اسمش با اسم باباش یکیه. برگهایم

آها

 رفتنی تو راه ازم میپرسید چند تا بچه میخوای داشته باشی؟ گفتم آخه چه میدونم! گفت من سه تا میخوام

گفتم ماشالااااا

تازه میخواس جنسیتشونم متفاوت باشه. هر سه تا یه جور نباشن

گفتم چشم

تو راه خونه یه پارک بود گفتم میخوام سوار سرسره هاش بشم. دیگه ترمز کردیم و من سوار دو مدل سرسره شدم و فک میکردم گیر کنم اما رد شدم باحال بود

دیگه بعد از قهوه هم برگشتیم خونه هامون

تو راه گرمم شد کاپشنمو درآوردم گفت بده بذارم تو کولم. گفت تا کنش بده من. منم یه تای داغون کردم گفتم چطوره؟ گفت بهترین تایی که دیدم نیس :)))) گفتم یکی از بهتریناس ولی. در واقع مچالش کردم دادم دستش

خلاصه گفتم وسیله هات سنگین شد. گفت آرهههه خیلی. باز مسخرم کرد

البته به شوخی

تو کافه هم کلاهمو گرفت به کولش آویزون کرد

دم در خونش وسایلمو که بهم داد گفتم سی یو سوووون

گفت later؟

گفتم سی یو ....

گفت میخوای دیرتر برنامه ای اگه نداری بریم شام؟ گفتم عاااااره ^_^

گفت پس برو خونه استراحت کن بهم خبر بده

اومدم خونه نشستم کلی برای همخونم تعریف کردم و بعدش رفتم دوش گرفتم

اومدم ماهی گذاشتم ناهار خوردم

بعد تلاش کردم بخوابم که نشد

پاشد مسج داد تایم رفتنمون رو هماهنگ کردیم و قرار شد 8:30 بریم

اینم بگم که سه روز پیش تولدش بود. همون دیروز فهمیدم

یعنی میدونستم اما چون خودش نگفته بود منم چیزی نگفتم

ولی وقتی گفت گفتم عه من نمیدونستم برات یه چیزی بخرم و این حرفا

دیگه با مشورت با میم تصمیم گرفتم براش یه گل بخرم فعلا و در نتیجه پاشدم آماده شدم تند تند موهامو درست کردم و پیراهن سبزمو پوشیدم روش هم ژاکت گپ طوسی با کیف کوچولوی طوسی و کفش مشکی

موهامو باز گذاشتم و ویو کردم و رفتم فروشگاه کنار خونه

میخواستم رز سفید بخرم که کیفیتش خوب نبود

رز صورتیشم خوب نبود و ناچار شدم رز قرمز بخرم

یکمی هم گلای ریز سفید وسطش گذاشتم که خوشم نیومد اما دیگه گذاشت

روی یه کارت نوشتم هپی برث دی ... و اسم و تاریخ زدم و با یه کیک کوچولو راه افتادم سمت خونش

قرار بود بیاد در خونمون که بریم که گفتم یه اتفاقی افتاده و من حاضر نیستم و نیا و بهت میگم کی بریم

گفت باشه

گفتم من میام سمت تو از اونور بریم

و بعد گفتم شماره واحدتو بده میخوام بیام برم دستشویی

با خودم شمع و فندک برده بودم که کیک رو روشن کنم

درو باز کرد و من تو راه پله تازه شمع رو روشن کرده بودم که اوومد و در واقع من بیشتر سورپرایز شدم تا اون:)))))

کار خاصی نکردم حتی بغلشم نکردم کیک رو دادم دستش و بعد گل و گفتم تولدت مبارک

گفت چرا این کارو کردی

جفتمونم یبس و یخ :)))))

در واقع من هول شده بودم :)))

گفت بیا بالا گفتم نه قربونت.... بریم

گفت حالا بیا اینجا رو ببین

دیگه با کفش توی پام گفت اشکالی نداره رفتم یه کوچولو عکسای داداششو بهم نشون داد و گلدونش

و من نمیدونم چی باید بگم

داداشش فوت کرده

گلا رو گذاشت کنار عکس داداشش

و اومدیم راه افتادیم

کلی انگار از این که گل گرفته بود خوشحال بود و میگفت برم پز بدم که گل گرفتم

میگفت آیا در کشور شما رایجه که خانوم به آقا گل بده؟ گفتم چرا که نه؟ گفت آخه تو کشور ما مردا فقط بعد از مرگشون گل دریافت میکنن

گفتم طفلی... چرا! خلاصه هی گفت این اولین باری که گل گرفتم  و منم به شوخی گفتم که برای همیشه نگهشون دار :))

میخواستم واسش کادو هم بگیرم اما دیگه بیخیالش شدم همین بسه

کلی هم تیپ زده بود و عطر زده بود

صب هی بهم میگفت عطرتو خیلی دوس دارم و خوشبوعه و این حرفا

هی هر بار باد میزد باز میگفت الان عطرت میاد و خوشبوعه و اینا

دیگه راه افتادیم بریم دیدم خدایا این چقدر جاشو عوض میکنه هی میپیچیدیم به دست و پای هم

یه جا دیگه به حرف اومد و گفت یه جنتلمن همیشه سمت خیابون وایمیسه و نمیذاره خانوم سمت خیابون باشه

گفتم خو عامو زودتر بگو من چه بدونم آخه....

گفت نمیدونستی؟ گفتم نه! دیگه بعد اون تو دست و پاش نیفتادم هربار میومد یه سمتی من میرفتم اونیکی سمت

دیگه رفتیم رستورانی که قرار بود ببردم و نشستیم شام سفارش دادیم و نوشیدنی. من بدون الکل و اون الکلی و خب مث خیلی ایرانیای خفن اصلا اصراری نکرد که توام الکلی بگیر و بخور و اینا

تازه بخاطر من چیزی اردر داد که PORK نباشه. گفتم تو برای خودت بگیر گفت نه و مرغ گرفت که شر کنیم

دیگه غذا رو که آوردن من پریدم توی دستشویی و دندونامو درآوردم و اومدم بخوریم که دیدیم دوتا چیز متفاوتی که سفارش دادیم اشتباهی جفتشو یه چیز آوردن

وقتی گفتیم اونیکی اردر رو هم آوردن و در واقع ما سه تا غذا داشتیم

دیگه غذاها رو خوردیم و هی همینجوری حرف زدیم و وقتی موقع حساب شد گفتم من حساب کنم که گفت نه نصف کنیم. گفتم باشه

دیگه گفت میخوای یکمی راه بریم؟ گفتم آره. و راه افتادیم به سمت خونه اما از یه مسیر دورتر

منم که ماشالا دهن همه رو با بابام و خاطراتش سرویس کردم هی گفتم آره من و بابا شبا مامانمو میپیچوندیم و میرفتیم قدم میزدیم و بستنی و این چیزا میخوردیم و آره بابا خیلی خوب بود و بخاطر سگای ولگرد هیچوقت نمیذاشت من صبا تنها برم سر کار و منو میرسوند و این حرفا

دیگه بازم کلی حرف زدیم و گفت من از بوی بدن هندیا بدم میاد و یه وقتا میترسم نکنه دیگران حس کنن منم بو میدم و خودم نمیفهمم که گفتم نه نگران نباش. منم حساسم. تو بو ندادی تا به حال

در مورد آروغ زدن بهش گفتم که چقدر بدم میاد و اونم گفت که بدش میاد و صدا دادن دهن موقع غذا خوردن خیلی زشته برای ما و منم گفتم مام همینطور. گفتم ما دماغمونم تو پابلیک نمیگیریم که اون گفت نه ما میگیریم

گفتم پس ما سختگیرتر از شماییم

دیگه هی میگفت بهم در مورد ایران و ایرانیا بگو. گفتم چی بگم آخه. بپرس تا بگم. کفت با خارجیا خوبن؟ گفتم تا دلت بخواد اینقدر مهمون نوازن و این چیزا

آها در مورد دین هم ازم پرسید که دینت چیه و دین خودش رو گفت 

ولی گفت که مذهبی نیست 

دیگه چیزی به ذهنم نرسید بخوام بهش بگم

گفت ماها خیلی آدمای شادی هستیم و فقط وقتی درینک میخوریم و پارتی میکنیم CRAZY میشیم

دیگه نمیدونم منظورش چی بود

کلی هم سوالای شخصیت شناسی میپرسید ازم

البته هرچی میپرسید خودشم جواب میداد و همین باعث میشد من زیاد نپرسم

ولی شبیه خواستگارا بود. هی سوال سوال سوال

خیلی حرف زدیم دیروز

خلاصه دیگه کلی قدم زدیم و برگشتیم و با من تا دم در خونه اومد و دیگه تهش به رسم و روش اونا بغل کردیم هم رو و رفتیم خونه هامون

شبش بهش مسج دادم که مرسی و لذت بردم و اون امروز صب برام نوشت که منم از وقت گذروندن با تو لذت میبرم و مرسی که اینقدر باهام خوبی

و من هی میرم عکس سلفی ای که دیروز گرفتم رو نگاه میکنم و چتامون رو میخونم و دلم باز براش تنگ میشه🙊

 

1402 اکتشاف جدیدم

| جمعه, ۶ اکتبر ۲۰۲۳، ۱۱:۴۹ ب.ظ

امروز با نی آب پرتقال رو هدایت کردم به انتهای حلقم و در حالی که اینویزالاین به دندان داشتم تونستم آب پرتقال بخورم و چند درجه زیباتر شدم

صبح هم با خودم شیرموز و کره بادوم زمینی بردم و تا ظهر هر وقت گشنم میشد یکمی میریختم ته حاقم به صورت هوایی و باز روزم دل انگیزتر میشد

خلاصه که دنیا هنوز قشنگیاشو داره و من تصمیم دارم با نی برم بیرون ^_^
این پسر دیشب برگشت و امروز بهم گفت کی ببینمت. و من باز زیباتر شدم

فردا صب قرارشد بریم دوچرخه سواری و احتمالا بعدش صبونه

البته من پامیشم یه صبونه مفصل میزنم چون قراره ریقمو بکشه بیرون با اون مسیری که میخواد منو ببره

ولی بعدا بهش میگم که چیت کردم 

برم چند کلمه از کتاب جستارهایی در باب عشق زبان اصلیم که امروز رسید دستم بخونم و بعدش بریم ببینیم چی میشه دیگه

1401 خستم به خدا

| چهارشنبه, ۴ اکتبر ۲۰۲۳، ۱۰:۱۳ ب.ظ

خدایا دارم میرینم به خودم

چشم رو هم میذاری جمعه شده و موعد میتینگ و هیچی از پیش نرفته

این سومین هفته هست که روی همین جای مقاله گیر کردم و هیچ چیزی رو جلو نبردم

این هفته تی ای خیلی انرژیم رو گرفت

فقط 2-3 ساعته اما نمیدونم چرا اینقدر انرژیم رو میگیره

فردا شب این پسر برمیگرده

ذهنم مغشوشه خیلی

الان به خودم گفتم هر شرو وری به ذهنم میاد اضافه کنم به مقاله فقط یه چیزی بیاد دستم ای خدا

خدایا کمک کن دیگه چرا کمک نمیکنی؟ فقط بلدی فکرای آشفته بندازی تو کلم بدون هیچ جوابی؟

 ای باباااا داری اذیت میکنی به خدا

مرغ گذاشتم روی گاز بپزه برای ناهار فردا و پس فردا

شایدم شام

زرشک هم گذاشتم اما نپختمش

با این وضعیت دندونام

خدا کنه این دندونا باهام خوب راه بیاد

اذیت نکنه

هیچی هم نمیتونم بخورم اینقدر درآوردن این الاینرا سخته

دارم باز آب میرم